⸸ CHAPTER 15

897 186 259
                                    



THIRD POV :

نگاه عجیبی به سرتاپاش انداخت و با خنده ی ملیحی گفت " انقدر دلتنگم بودی که الان نمی تونی صحبت کنی عشقم ؟"

چانیول آب دهنشو قورت داد.

فاک.

این اتفاق نمی تونه بیفته.

"ش-شین..." صداش لرزید و حتی نتونست پاشو تکون بده ، خدا لعنتت کنه چانیول یه خاکی تو سرت بکن! " من ن-نمی دونستم ت-تو داری ... داری میای خ-خونه."

شین سرجاش باقی موند، منتظر چانیول بود تا تکون بخوره و وقتی اون از جاش جم نخورد اخماش کم کم تو هم رفت.

با نیشخند گفت "می دونی ، واقعا توقع همچین برخوردی رو نداشتم." و نگاه تند و تیزی به چانیول انداخت. چانیول بلافاصله موهاشو درست کرد ، احتمالا همینکارو با اعصاب به هم ریخته ش هم انجام داد، و بعد جفت دستاشو باز کرد تا شین رو در آغوش بکشه. حس کرد که اون هم محکم بغلش کرده، انگار فرصتو غنیمت شمرده بود.

تو آغوش چانیول با صدای خفه و چشمای بسته گفت " لعنت بهش، دلم برات خیلی تنگ شده بود چانیول..."

چانیول فقط به نشونه موافقت گفت اوهوم ولی هنوزم چشماش به شدت باز و گرد بودن. نمی دونست باید چه گوهی بخوره. شین کسی بود که از اون آغوش گرم عقب کشید و به چان لبخند گنده ای زد. اول به پشت سر چانیول و بعد به پایین و چمدونش نگاه انداخت.

"الان می تونم بیام تو؟"

قلب چانیول افتاد تو شورتش و یه ضربان رو جا انداخت.

کصخلانه پرسید "ت-تو میخوای بیای تو؟"

شین شونه بالا انداخت و گفت " خب مشخصا همینطوره، چون هنوز اینجا وایسادم درسته ؟ فک کنم مشکلی نداره، چون تو اینجا تنهایی مگه نه ؟"

چانیول نمی دونست چی بگه. اون نمی تونه بیاد تو، بکهیون اینجاست.

شین نگاه عجیب غریبی بهش انداخت و گفت " عشقم تو خوبی ؟ خیلی عجیب شدی... هنوز خوابالودی؟"

دستای چانیول یهو سرد شدن.

"نه...فقط اینکه..." سریع یه فکری کرد و ادامه داد " نمی دونستم میخوای اینجا بمونی... خونه یه افتضاحیه که نگو.خ-خود منم افتضاحم... نمیخوای بری خونتون اول ؟"

شین چشماشو براش باریک کرد.

"تو نمیخوای من اینجا باشم ؟"

"ن-نه! اینجوریام نیست. من__"

بهش تشر زد "پس من میام تو!" و با چمدونش از کنار چان رد شد. همونطور که شین داشت راجع به پروازش و جزئیات کوچیک دیگه ای صحبت می کرد ، چانیول با استرس به اتاقش تو طبقه بالا نیم نگاهی انداخت.

THE SEVEN DEADLY SINS || هفـت گنـاه مرگـبارWhere stories live. Discover now