⸸ CHAPTER 1

1.8K 294 34
                                    

CHAN POV

همین که هفتمین بطریم رو سرکشیدم جه وون با عصبانیت گفت:

"تن لشتو جمع و جور کن. خدایی چرا این مسئله انقدر داغونت کرده!؟ قرار نیست بمیره یا همچین چیزی_" با کلافگی بیش از حدی ادامه داد " _بعدشم تو که دوست پسرش نیستی دیوص"

پس گردنی محکمی بهش زدم تا بفهمه که بهتره خفه شه.

آه کشیدم "تو نمیفهمی رفیق".

پرسید "چیش واضح نیست که نفهمم؟ ببین اگه نگرانِ دیکتی باید به اطلاعت برسونم که یه عالمه دختر اون بیرون هست که میتونی بکنیشون".

چشمامو چرخوندم و سرمو تکون دادم:

"من همچین آدمی نیستم احمق لاشی. می دونی که عاشقشم . نمی تونم دوریشو تحمل کنم ".

با اینکه الان حس می کنم خیلی ترسو و بی خایه م ولی این حس درسته...

جه وون خندید و گفت :

"عشق به کونم. حقیقت ماجرا اینه که تو نمیتونی اینو قبول کنی که تا حالا باهاش نخوابیدی و الان اون داره میره ".

چشمامو براش باریک کردم ؛

" عوضی دیوص خفه شو_"

و اون حتی بلندتر خندید...

این کصخل حتی از منم مست تره.

"_ دهنت اینقدر کثیفه که بوش تا اینجا میاد، بهتره با آب مقدس بشوریش".

قبل رفتن یه بار دیگه زدمش.

داد زد "وقتی بره بالاخره چندتا پر و پاچه دیگه اون بیرون پیدا میکنی تا به فاک بدیشون رفیق! شرط می بندم" و من فقط انگشت وسطمو بهش تقدیم کردم.

حداقل من هنوز هوشیارم، میتونم رانندگی کنم.

باید برم خونه یکم بخوابم و شاید فردا به پروازش رسیدم ...

پرواز...

سرمو به پنجره ماشینم تکیه دادم. حتی نمیتونم تصمیم بگیرم که برم فرودگاه و رفتنشو ببینم یا فقط بشینم خونه. خودش گفت انتخاب خودمه ؛ اینکه برم فرودگاه یا نه ، چون ما دیگه با هم نیستیم...

لعنت بهش.

چرا همچین چیزیو می کوبونه تو صورتم و به روم میاره؟ الانم میخواد ول کنه بره. خیلی واضح بهش فهموندم که عاشقشم و اون چندین بار بهم گفت صبر کنم و منم صبر کردم!

واسش صبر کردم و الان داره میره همون جهنم دره ای که میخواست بره و منو ول معطل بذاره؟ نکنه دوباره میخواد صبر کنم؟

تف توش، چون من صبر می کنم!

مهم نیست چقدر طول بکشه.

═══•°𝒯𝒽𝑒 𝒮𝑒𝓋𝑒𝓃 𝒟𝑒𝒶𝒹𝓁𝓎 𝒮𝒾𝓃𝓈 •°•═══

THE SEVEN DEADLY SINS || هفـت گنـاه مرگـبارOnde histórias criam vida. Descubra agora