⸸ CHAPTER 22

1K 196 178
                                    

Third POV :

" هنوزم مضطربی؟ "

بکهیون جوابی نداد ولی همون لرزش بدنش و بی قراریش مهر تاییدی برای سوال چانیول بود. آه بلندی کشید و قبل از اینکه به پسر مو مشکی کنارش خیره بشه نگاه سریعی به دروازه ورودی بلند مقابلشون انداخت.

" خواهش می کنم بک، انقدر سر این موضوع به خودت استرس وارد نکن "

" چطور استرس نداشته باشم ؟"حالا هاله تیره ای از نگرانی چهره ش رو پوشونده بود

" اگه فقط پای من وسط بود این قضیه برام مثل آب خوردن می شد، من نمی فهمم چرا میخوان تورو هم ببینن؟! چی میشه اگه فهمیده باشن؟؟ چرا باید پای تو به این کثافت کاری باز شه..."

چان سعی می کرد جلوی لبخندشو بخاطر نگرانی واضح بکهیون بگیره، به نظرش بک خیلی جدی بود.

بکهیون زمزمه کرد " من از دراماهای کوفتی ای شبیه این متنفرم " و لبای چان با شنیدن این حرف به سمت بالا انحنا پیدا کرد.

"اوه..بک"

" چانیول یادت باشه چه قولی داده بودی..."

" آره آره یادمه"

"... اینکه هیچی درمورد خودمون بهشون نمیگی اوکی ؟ حتی سعی نکن که_" حرفاش با یه بوسه سریع رو لباش ناتموم موند.

" خیلی پرحرفی"

بکهیون تو همون حالت خشکش زد ولی بعد خیلی سریع و عادی عقب کشید و همونطور که آب دهنشو قورت میداد نگاهشو از چان دزدید. دست چانیول رو دستای بک خزید و محکم و با اعتماد به نفس دستای نرم و ظریفش رو تو دستاش گرفت وگفت " درست میشه " و لبخند گرمی تحویلش داد.

"باشه"

بکهیون پلک زد و با بی قراری نگاه خیره ش رو به پایین و دستاشون دوخت "عام... بیا بریم مامان منتظره"

این رو گفت و دستشو از گره دست چان بیرون کشید.

چانیول با کنجکاوی ساختگی ای پرسید " دوست نداری دستمو بگیری ؟"

بکهیون قبل از اینکه از ماشین بپره بیرون یه مدت به چان زل زد بعد به دستاش خیره شد و گفت " نه... دوست ندارم"

چان قبل از اینکه دنبالش راه بیفته زیرلب خندید.

نیروهای امنیتی بلافاصله بکهیون رو شناختن پس بدون هیچ سوال و جوابی تونستن وارد شن. چانیول واقعا نمی تونست جلوی چشماشو بگیره و اون خونه رو دید نزنه .

اولین بارش بود که این محل رو می دید و هیبت و جذبه بنا وجودش رو پر کرده بود.

چشمش به یه منظره ی خیلی خیلی جالب تر که رو به روش بود افتاد.

بکهیونی که داشت جلوتر از اون راه می رفت و کاملا مشخص بود با مسیری که طی می کردن آشناست.

THE SEVEN DEADLY SINS || هفـت گنـاه مرگـبارOnde histórias criam vida. Descubra agora