منو تو ، تو هر دنیایی که باشیم باز هم عاشق هم میشیم :)

111 21 77
                                    

سمی کوچولوی من فاصله رو شکوند و منو بوسید

بلاخره تونستم اون لبای کوچیکش رو ببوسم

ولی من بیشتر از این میخواستم
قد تموم سال‌هایی که به فکر سم و این لحظات گذشت...

ولی نمی‌خواستم مجبورش کنم
دلم میخواست با عشق و آهسته آهسته پیش بریم و زندگی ای رو بسازیم که همیشه آرزوش رو داشتیم

من و سم
با هم یه خانواده ی واقعی

دلم میخواست موهاشو نوازش کنم

روزا با دیدن اون چهره زیباش بیدار و شبا کنار اون به خواب برم

دوست داشتم عطر تنش و اون موهای لختش رو به ریه‌ها هام بده

دوست داشتم اون بدن ورزیدشو ، با انگشتام روش نقاشی کنم

دلم میخواست اونو مال خودم کنم

مخصوصاً الان که دیگه هیچ مانعی نبود و اونم عاشق منه...

اون همیشه عاشقم بوده مثل

حس حرکت دستای سم روی کمرم باعث میشد به اراده پایین تنم رو بهش بچسبونم

و زبونم رو داخل دهنش ببرم

اون عشق منه

تنها عشقی که توی زندگیم داشتم و دارم و نمیخوام که از دستش بدم

آهسته لبامونو از هم فاصله دادیم و پیشونی هامون رو بهم چرسبوندیم

قلبم تندتند میتپید
و نفس نفس میزدم

-دوست دارم سمی...
+منم دوست دارم دین...

سرم رو از سمی فاصله دادم و توی چشماش نگاه کردم

+دین میدونم وقتش نیست اما ، به نظرت مری و جان راجب ما چی فکر میکنند؟

به سمی کوچولوی خودم نگاه کردم

-سمی مهم نیست اونا چی فکر میکنند ، فکر کنم توی این چند سال زندگی دیگه این رو فهمیدیم که نباید با حرف دیگران زندگی کنیم
+اما اونا دیگران نیستن ، پدر و مادرمونن دین
-بیخیال سمی

و آهسته لبخند زدم

+دین من واقعا دوستت دارم و نمیخوام به خاطر من مری و جان جور دیگه ای راحبت فکر کنند

من واقعا به این موضوعات اهمیتی نمیدم
ولی
سمی کوچولوی من
اون واقعا فداکاره

اون خیلی به من اهمیت میده و من از این بابت خوشحالم

+میخندی ؟

دقیق من یادم نیست مال چند سال پیش بود
اما خوب اون روز رو یادمه

وقتی وارد یه دنیای دیگه شده بودیم...
اون سررسیدو با بیشترین جزئیاتش یادمه

+دین !؟
-سمی یادته ، سر ماجرای دانته به یه دنیای دیگه رفتیم ؟ اسمامون چی بود ؟

سم متعجب بهم نگاه میکرد و من برای اون نگاهش جونم رو میدادم

( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last partWhere stories live. Discover now