+دی
-هومیکی از چشمام رو باز کردم و به سم نگاه کردم
-بله سمی
+مگه نگفتی که بهشتسم خمیازه کشید
+هرچی بخوای بهمون میده ، خب ما یه خونه میخوایم
همینطور که نفس میکشیدم خندیدم
-ما الانم توی خونه ایم سمی ، من و تو ایمپالا
و لبخند کوچیک سمی
+آره
و چشماش رو بست و آهسته به خواب رفت
راستش منم دلم یه خونه میخواست
یه خونه کنار سمینمیدونم چطور ، اما منم به خواب رفتم
اما وقتی بیدار شدم از چیزی که میدیدم شوکه شدم
من کنار سمی رویه تخت خوابیده بودمبه اطرافم نگاه کردم
روبهروی من یه دیوار شیشهای بایه ویوی فوقالعاده بودبا دهن باز به منظرهی مقابلم خیره شدم
آبشاری که از بالای کوه به پایین میومد
و اطراف اون پر از درخت های بلند بودچرخیدم
روی دیوار سمت چپم پر بود از عکس های من و سمی
عکسهایی که وقتی زنده بودیم همه جا همراه خودمون میبردیم و اون ، آره اون پوستر خانهی سالمندان
با دیدن اون پوستر لبخند زدمسه تا در داخل دیوار سمت راستم بود
در اولی همون چیزی بود که حدس میزدم اتاق اصلحه و در وسطی ، در خروجی از اتاق که به راهرو و سالن میرفت و در آخر ، اتاق پرو ، داخلش همه لباسی بود
از اتاق خارج شدم
آشپزخونهی بزرگ اوپن و یه سالن بزرگ که به جز دیوار شرقیش که منظرهی بیرون از پشت شیشه معلوم بود ، باقی دیوار ها کتابخونه بودند
و یه تلویزیون هشتاد اینچ که به دیوار وسط کتابخونه متصل بود و روبهروی اون مبل بزرگ سفید ال مانندی قرار گرفته بود
با دیدن تلویزیون لبخند کجی زدم و به سمتش رفتم و بعد از روشن کردنش به داخل حافظهاش رفتمخدای من تموم قسمت های اسکوبی دو و تموم فیلم هایی که دیده یا اسمشون رو شنیده بودم رو داشت
کنترل تلویزیون رو روی مبل انداختم و به سمت آشپزخونه رفتم و به تجهیزات ورزشی ای که توی شمال خونه بود لبخند زدم
میدونستم اینا خواستهی سمِ
کابینتها و یخچال رو گشتم و بله ، همه چی داخل اونا بود
+دین ما اینجا...از یخچال بیا بیرون
با خنده سرم رو از یخچال بیرون و رومو به سمت سم کردم و با پام در یخچال رو بستم
YOU ARE READING
( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last part
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 سوپرنچرال / فصل 15 ادامه قسمت آخر : احساسی غیر از برادری ، احساسی به نام عشق Supernatural / season 15 Continuation of the last part: A feeling other than brotherhood, a feeling called love ... من عاشقت بودم و حتی مرگ من هم ن...