من تموم ماجرا رو برای دین تعریف کردم و اون در سکوت کنارم نشست و سنگ های کوچیکی که روی زمین بودند رو داخل نهر پرت میکرد
چند دقیقه ای میشد که سکوت کرده بود
این سکوت آزارم میداد+دین
-پس برای همین اینقدر ناراحت بودی ؟به خاطر حرف های اون ؟
دین بهم نگاه کرد
+نه ، من فقط میترسم تورو ازم بگیره دین
نگاهم رو از نهر گرفتم و به دین دادم
+ما یه بار شکستش دادیم ، بازم میتونیم شکستش بدیم اما اگه...
تند تند پلک میزدم که اشکام سرازیر نشند
+اما اگه یه بار دیگه تورو ازم بگیره چی ؟
نگاهم رو از دین گرفتم و به زمین مقابلم دادم
چشمام پر از اشک بودند و میتونستم صدای چکیدن قطرات اشکی که از چشمام سرازیر بودند رو بشنوم
من میترسیدم
-هی سمی ، اگه بهم قول ندادی تا وقتی من کنارتم گریه نکنی
لب پایینم رو گاز گرفتم و سعی کردم بغضم رو همراه با آب دهنم قورت بدم
اما نمیتونستم
-سمی نگام کن
دین دستش رو به سمت صورتم آورد و روی گونم قرار داد و بعد آهسته سرم رو به سمت خودش هدایت کرد
با چشمایی که از اشک تار میدیدن نگاهش کردم
-سمی من هنوز اینجام ، تو تا وقتی من هستم نباید ناراحت باشی
+تو بهم قول دادی که همیشه باشی
-هستم ، من قول دادم و میدونی که دین وینچستر زیر قولش نمیزنهبه دین خودم ، به عشقم خیره شدم
گوشه ی لباش به لبخند بالا رفت
-سمی ناراحت نباش ، یادته جک گفت میخواد مارو مسئول بهشت و جهنم و مرگ و زندگی کنه ، پسر اگه واقعا چاک رو دیده باشی با قدرت جک و قدرتی که کستیل گفته به ما میده شانسی برای پیروزی نداره
چشمام رو بستم و سرم رو به تایید حرف دین تکون دادم
-حالا بخند که دلم برای خنده ات پرمیکشه
با این حرف دین قلبم طبق معمول همیشهاش ، طبق تموم لحظه هایی که دین کنارم بود لرزید
آروم لبخندی زدم که نگاهم به نهر افتاد
با فکری که توی سرم نقش بست ، لبخندم بزرگ تر شدآهسته دستم رو توی آب بردم و بیهوا روی دین آب ریختم
دین جاخورد و مقداری بالا پرید و بعد به منی که از خنده دستم رو روی دهنم گذاشته بودم نگاه کرد-بد بازی ای رو شروع کردی
و این حرفش باعث شد بیشتر بخندم
قهقهه میزدم
عکسالعمل دین فوقالعاده بود+دین باید خودت رو میدیدی
قهقهه زدم و مقداری به جلو خم شدم که با حس خیس شدن به سمت دین چرخیدم
اون وسط نهر ایستاده بود و با شیطنت نگاهم میکرد
+او پس میخوای بازی کنی ؟
همینطور که میخندیدم دستمو داخل نهر بردم و شروع به آب ریختن به سمت دین کردم و البته اون کم نیاورد و من رو خیس آب کرد
نمیدونم چقدر اما تا تونستیم بهم دیگه آب پاشیدیم
هوا نسبتا تاریک شده بود و منو دین خیس آب روی کاپوت ایمپالا دراز کشید بودیم
+دین یعنی ما میتونستیم تموم عمرمون اینجوری زندگی کنیم ولی نکردیم
به دین نگاه کردم
-میشه اینم گفت
دین بهم خندید و از کاپوت پایین اومد و به سمت صندلی عقب ایمپالا رفت
+کجا میری ؟
-لباسات خیسه نمیخوام سرما بخوری ؟!و بعد چند تا لباس لول شده به سمتم پرت کرد
لباس هارو فوری توی هوا گرفتم و دین با لبخند نگاهم کرد
مشغول عوض کردن لباس هام بودم و به دین که با لبخند ملیحی لباس هایش رو عوض میکرد نگاه کردم
ستاره خیلی زیبا بودند
یه بلیز یقه هفت آبی پوشیده بودم و دین هم یه بلیز یقه گرد خاکستریکنار هم روی کاپوت ایمپالا نشسته بودیم و همینطور که به ستاره ها نگاه میکردیم نوشیدنی میخوردیم
تماشای ستاره ها ، کار مورد علاقه ی منه و دین توی این کار یه همراه خوبه
-به چی فکر میکنی
نگاهم رو به دین دادم
+به تو
و ابرو های از تعجب بالا رفته ی دین
-من که کنارتم
نگاهم رو از ستاره ها گرفتم و به دین دادم
+دین من حتی وقتی توهم کنارمی دلم برات تنگ میشه و بهت فکر میکنم
-تو دیوونه ایمقداری جابه جا شدم و سرم رو روی پای دین گذاشتم
+آره من دیوونم ، اگه نبودم اینهمه سال عاشقت نبودم و حسم بهت تغییر میکرد
دین دستاشو توی موهام برد و بهم نگاه کرد
-پس منم دیوونم
با نگاهش قلبم میلرزید
من خیلی دوسش دارم#S_M_H
امیدوارم خوشتون بیاد(◕‿◕)
نظرتون چیه؟
YOU ARE READING
( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last part
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 سوپرنچرال / فصل 15 ادامه قسمت آخر : احساسی غیر از برادری ، احساسی به نام عشق Supernatural / season 15 Continuation of the last part: A feeling other than brotherhood, a feeling called love ... من عاشقت بودم و حتی مرگ من هم ن...