تو بهم گفتی : تا وقتی من هستم از چیزی نترس سمی:)

99 17 42
                                    

من تموم ماجرا رو برای دین تعریف کردم و اون در سکوت کنارم نشست و سنگ های کوچیکی که روی زمین بودند رو داخل نهر پرت میکرد

چند دقیقه ای میشد که سکوت کرده بود
این سکوت آزارم میداد

+دین

-پس برای همین اینقدر ناراحت بودی ؟به خاطر حرف های اون ؟

دین بهم نگاه کرد

+نه ، من فقط میترسم تورو ازم بگیره دین

نگاهم رو از نهر گرفتم و به دین دادم

+ما یه بار شکستش دادیم ، بازم میتونیم شکستش بدیم اما اگه...

تند تند پلک میزدم که اشکام سرازیر نشند

+اما اگه یه بار دیگه تورو ازم بگیره چی ؟

نگاهم رو از دین گرفتم و به زمین مقابلم دادم

چشمام پر از اشک بودند و میتونستم صدای چکیدن قطرات اشکی که از چشمام سرازیر بودند رو بشنوم

من میترسیدم

-هی سمی ، اگه بهم قول ندادی تا وقتی من کنارتم گریه نکنی

لب پایینم رو گاز گرفتم و سعی کردم بغضم رو همراه با آب دهنم قورت بدم

اما نمیتونستم

-سمی نگام کن

دین دستش رو به سمت صورتم آورد و روی گونم قرار داد و بعد آهسته سرم رو به سمت خودش هدایت کرد

با چشمایی که از اشک تار میدیدن نگاهش کردم

-سمی من هنوز اینجام ، تو تا وقتی من هستم نباید ناراحت باشی
+تو بهم قول دادی که همیشه باشی
-هستم ، من قول دادم و می‌دونی که دین وینچستر زیر قولش نمیزنه

به دین خودم ، به عشقم خیره شدم

گوشه ی لباش به لبخند بالا رفت

-سمی ناراحت نباش ، یادته جک گفت میخواد مارو مسئول بهشت و جهنم و مرگ و زندگی کنه ، پسر اگه واقعا چاک رو دیده باشی با قدرت جک و قدرتی که کستیل گفته به ما میده شانسی برای پیروزی نداره

چشمام رو بستم و سرم رو به تایید حرف دین تکون دادم

-حالا بخند که دلم برای خنده ات پرمیکشه

با این حرف دین قلبم طبق معمول همیشه‌اش ، طبق تموم لحظه هایی که دین کنارم بود لرزید

آروم لبخندی زدم که نگاهم به نهر افتاد
با فکری که توی سرم نقش بست ، لبخندم بزرگ تر شد

آهسته دستم رو توی آب بردم و بی‌هوا روی دین آب ریختم
دین جاخورد و مقداری بالا پرید و بعد به منی که از خنده دستم رو روی دهنم گذاشته بودم نگاه کرد

-بد بازی ای رو شروع کردی

و این حرفش باعث شد بیشتر بخندم
قهقهه میزدم
عکس‌العمل دین فوق‌العاده بود

+دین باید خودت رو میدیدی

قهقهه زدم و مقداری به جلو خم شدم که با حس خیس شدن به سمت دین چرخیدم

اون وسط نهر ایستاده بود و با شیطنت نگاهم میکرد

+او پس میخوای بازی کنی ؟

همینطور که می‌خندیدم دستمو داخل نهر بردم و شروع به آب ریختن به سمت دین کردم و البته اون کم نیاورد و من رو خیس آب کرد

نمی‌دونم چقدر اما تا  تونستیم بهم دیگه آب پاشیدیم

هوا نسبتا تاریک شده بود و منو دین خیس آب روی کاپوت ایمپالا دراز کشید بودیم

+دین یعنی ما می‌تونستیم تموم عمرمون اینجوری زندگی کنیم ولی نکردیم

به دین نگاه کردم

-میشه اینم گفت

دین بهم خندید و از کاپوت پایین اومد و به سمت صندلی عقب ایمپالا رفت

+کجا میری ؟
-لباسات خیسه نمی‌خوام سرما بخوری ؟!

و بعد چند تا لباس لول شده به سمتم پرت کرد

لباس هارو فوری توی هوا گرفتم و دین با لبخند نگاهم کرد

مشغول عوض کردن لباس هام بودم و به دین که با لبخند ملیحی لباس هایش رو عوض میکرد نگاه کردم

ستاره خیلی زیبا بودند
یه بلیز یقه هفت آبی پوشیده بودم و دین هم یه بلیز یقه گرد خاکستری

کنار هم روی کاپوت ایمپالا نشسته بودیم و همینطور که به ستاره ها نگاه میکردیم نوشیدنی میخوردیم

تماشای ستاره ها ، کار مورد علاقه ی منه و دین توی این کار یه همراه خوبه

-به چی فکر میکنی

نگاهم رو به دین دادم

+به تو

و ابرو های از تعجب بالا رفته ی دین

-من که کنارتم

نگاهم رو از ستاره ها گرفتم و به دین دادم

+دین من حتی وقتی توهم کنارمی دلم برات تنگ میشه و بهت فکر میکنم
-تو دیوونه ای

مقداری جابه جا شدم و سرم رو روی پای دین گذاشتم

+آره من دیوونم ، اگه نبودم اینهمه سال عاشقت نبودم و حسم بهت تغییر میکرد

دین دستاشو توی موهام برد و بهم نگاه کرد

-پس منم دیوونم

با نگاهش قلبم میلرزید
من خیلی دوسش دارم

#S_M_H

امیدوارم خوشتون بیاد(◕‿◕)
نظرتون چیه؟

( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last partWo Geschichten leben. Entdecke jetzt