اون واقعا جک بود
متعجب و با خوشحالی بهش نگاه و به سمتش رفتم
آره دلم براش تنگ شده بود
بغلی کوتاه و بعد نگاهی به سم کردم
اون به جک نگاه نمیکرد-سم جک...
+دین اگه قرار نبود بهشت رو نشونم بدی ، بریمواقعا متعجب بودم
این رفتار سم چه معنی ای میتونست داشته باشه
سم همیشه با دیدن جک خوشحال میشد اما الان~سم
و نگاه سم به من
+دین میای یا خودم برم
~ ازم دلخوری ؟تک خنده ی سم که نشون میداد عصبیه
+دین
~سمو نگاه غمگینش که با خشم آغشته شده بود
چه بلایی سر سمی کوچولوی من اومده+چیه عذاب وجدان داری جک ؟میبینی چقدر شکسته و داغوونم برای همین اومدی ؟
~سم شما خانواده ی منیدسم چشماشو توی حدقه چخوند
اون چشما پر از اشک بودن+خانواده ؟ جک خانواده نمیتونه غم یکی از اعضاشم ببینه اما تو ، تو دیدی چه طور دارم زجر میکشم دیدی چه طور هر روز با درد مرگ رو حس میکنم اما کاری نکردی
به سمی خودم نگاه کردم
نمیتونستم اشکاشو تحمل کنم
دلم میخواست برم پیشش و بغلش کنم+جک تو دیدی که چقدر درد کشیدم ، دیدی که قلبم دیگه تحمل نداشت ، دیدی که آخر با ایست قلبی تموم شدم ، ولی
با حس خیس شدن گونه هام ، روی صورتم دست کشیدم ، من داشتم گریه میکردم
+بیست و پنج سال تمام به درگاهت دعا کردم
سم چقدر تو نبود من درد کشیده
+بیست و پنج سال تمام ، اما تو یه بارم بهم گوش ندادی ، میدونی با درد خندیدن چه حسی داره جک ؟ نه نمیدونی...
~چکار باید میکردم
+من فقط یه چیز ازت خواسته بودمدستی به چونم کشیدم و با اخمی که به خاطر ناراحتیم بود به سم نگاه کردم
-قضیه چیه سمی ؟
سم با اشک رو به من به نهی سرتکون داد
+چیزی نیست دین...
~یا دین رو بهت برگردونم یا جون تورو بگیرم که بری پیش اوناین حرف ها از سم من بعید بود
این حرفا منو یاد زمانی انداخت که سم داخل آزمایشات قرار گرفته بود
همون قدر غمگین و ضعیف~اما سم ، دین اینجا حالش خوب بود و توهم یه خانواده داشتی
و دوباره لبخند غمگین سمی
+خانواده؟خانواده من شماها بودید ، خانواده ی من دین بود که...
~سمگیج و عصبی و غمگین بودم
نمیدونستم باید چکار کنم پشتمو به سمت اونا کردم و به حالت عصبی روی لبام دست کشیدم
ESTÁS LEYENDO
( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last part
Fanfic📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 سوپرنچرال / فصل 15 ادامه قسمت آخر : احساسی غیر از برادری ، احساسی به نام عشق Supernatural / season 15 Continuation of the last part: A feeling other than brotherhood, a feeling called love ... من عاشقت بودم و حتی مرگ من هم ن...