من چکار کرده بودم
با شنیدن حرفای جان و دین تازه فهمیدم چه گندی زدم
فنجون قهوه از دستم افتادتموم حرفایی که دیشب زدمو یادم اومد
عکس العمل دین
من نباید جلوی مری و جان این حرفارو میزدم
من اصلا نباید این حرف هارو به هیچکس دیگه ای میگفتم
نفسم توی سینم حبس شده بود و فنجون قهوه ام از دستم افتاد
دین با شنیدن صدای شکستن به پشت سرش نگاه کرد و با دیدن من از جاش بلند شد
-سمی
و بعد نگاه مری و جان
نمیتونستم این نگاه هارو تحمل کنمحس خفگی داشتم
من نمیتونستم اینجا بمونم
نفسم بالا نمیومددلم میخواست از اینجا برم پس با دیدن در پشتی با سرعت به اون سمت رفتم
با تموم توانم میدویدم و میتونستم صدای دین رو بشنوم
-سم صبر کن ، سمی
اون صدام میزد و دنبالم میدویدمن شنیدم که دین هم تموم مدت مثل من بوده ولی باز توان نگاه کردن بهش رو نداشتم
من خجالت میکشیدم
با تموم توانم میدویدم و اونم پشت سرمصدام میزد
ولی نمیتونست بهایستمنمیتونستم تو چشماش نگاه کنم
نه بعد از حرفایی که دیشب زده بودم
نمیدونم چی شد اما پام به ریشه ی درختی که اونجا بود گیر کرد و افتادمبه خودم اومدم و به اطرافم نگاه کردم
دور تا دورم از درخت کاج پر شده بود-سمی خوبی ؟
صدای قدم های دین رو شنیدم که داره بهم نزدیک میشه
+نزدیک تر نیا
-سمی حالت خوبه ؟به تایید سرتکون دادم و آهسته از روی زمین بلند شدم
دین پشت سرم بود
میتونستم صدای نفسنفس زدناشو بشنوم-چرا فرار میکنی ؟
نفس عمیقی کشیدم
راستش توی دلم آشوب بودمن دیشب بیپروا همه ی حسم رو به دین گفته بودم و الان از اینکه نگاهش کنم خجالت میکشیدم
-سم
+خجالت میکشم نگاهت کنمو صدای قهقهه های دین
خدای من با تموم وجودم دلتنگ تنین این صدا بودم
-وای سمی تو خجالت میکشی ؟
صدای خنده هاش باعث میشد بیاراده لبخند بزنم
اون خنده ها ، من دلتنگشون بودم-دیشب که اصلا خجالت نمیکشیدی
با یادآوری دیشب چشمام رو محکم روی هم فشردم
من شرمگین بودم
![](https://img.wattpad.com/cover/248579284-288-k14259.jpg)
ESTÁS LEYENDO
( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last part
Fanfic📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 سوپرنچرال / فصل 15 ادامه قسمت آخر : احساسی غیر از برادری ، احساسی به نام عشق Supernatural / season 15 Continuation of the last part: A feeling other than brotherhood, a feeling called love ... من عاشقت بودم و حتی مرگ من هم ن...