من و حسم واقعی هستیم سم :,)

81 17 59
                                    

داخل بالکن ایستاده و نوشیدنی میخوردم

نمی‌دونم چندساعتی میشد که تنها اینجا ایستاده و به گذشته فکر میکردم
اما خورشید نشون میداد که ساعت از ظهر گذشته

بطری ویسکی رو به سمت لبم بردم که با شنیدن اسمم از زبون سم ، به عقب چرخیدم 

اون با ترس و غمی انکار نشدنی صدام میکرد

ترسیدم و همینطور نگرانش بودم

دلم میخواست برم پیشش و به آغوش بگیرمش

از بالکن خارج و به سمت سالن رفتم 

سم با دیدن من ، با چشمای اشکیش به سمتم اومد و من رو به آغوش گرفت

قلبم درد گرفت
قلبی که با درد عشق سم ، دست از تپیدن کشید

-چی شده سمی ؟
+دین تو واقعی هستی مگه نه ؟

خدای من ! اون از چی حرف میزد ؟

سم رو از آغوشم بیرون آوردم و توی چشمای اشکیش نگاه کردم

اون چشمای اشکی بهشان رو  جهنم میکردند

-معلومه که واقعی ام سمی
+ تو واقعا...واقعا دوسم داری

دستم رو روی گونه‌ی سمی گذاشتم

-معلومه که دوستت دارم سمی

سم با اخم به نهی سرتکون داد

+نه منظورم اینه که ، تو منو واقعا

به سم که دنبال کلمه ای میگشت تا حرفش رو کامل کنه نگاه کردم
اون چرا اینقدر بیقرار بود

+منو جدا از اینکه برادرتم...میدونی چی میگم ؟

بهش لبخند زدم و دستم رو نوازش وار روی گونه‌اش کشیدم

-من عاشقتم سمی

و لبخند غمگین سم
اون لبخند حالمو بد میکرد

-چی شده ؟

سم همینطور که بیقرار بود به سمت مبل رفت و روی اون نشست
با نگرانی به سمتش رفتم

-چی شده سمی ؟ بهم بگو ؟ چرا فکر میکنی که من و حسم واقعی نیست؟

سم با چشمای اشکیش بهم خیره شد

فکش به خاطر بغض میلرزید

+دین من داخل اتاق ، من

دستم رو روی سرش گذاشتم و با چشمایی که توش نگرانی موج میزد به سمی خودم نگاه کردم

-تو چی سمی ؟

سم تند تند نفس میکشید

+من توی اتاق از حال رفتمو  بعد خودم رو دیدم

بی‌اراده اخم کردم

+خودم رو دیدم وقتی داشتم جسم سردت رو از اون میلگرد توی دیوار جدا میکردم

( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last partWhere stories live. Discover now