داخل بالکن ایستاده و نوشیدنی میخوردم
نمیدونم چندساعتی میشد که تنها اینجا ایستاده و به گذشته فکر میکردم
اما خورشید نشون میداد که ساعت از ظهر گذشتهبطری ویسکی رو به سمت لبم بردم که با شنیدن اسمم از زبون سم ، به عقب چرخیدم
اون با ترس و غمی انکار نشدنی صدام میکرد
ترسیدم و همینطور نگرانش بودم
دلم میخواست برم پیشش و به آغوش بگیرمش
از بالکن خارج و به سمت سالن رفتم
سم با دیدن من ، با چشمای اشکیش به سمتم اومد و من رو به آغوش گرفت
قلبم درد گرفت
قلبی که با درد عشق سم ، دست از تپیدن کشید-چی شده سمی ؟
+دین تو واقعی هستی مگه نه ؟خدای من ! اون از چی حرف میزد ؟
سم رو از آغوشم بیرون آوردم و توی چشمای اشکیش نگاه کردم
اون چشمای اشکی بهشان رو جهنم میکردند
-معلومه که واقعی ام سمی
+ تو واقعا...واقعا دوسم داریدستم رو روی گونهی سمی گذاشتم
-معلومه که دوستت دارم سمی
سم با اخم به نهی سرتکون داد
+نه منظورم اینه که ، تو منو واقعا
به سم که دنبال کلمه ای میگشت تا حرفش رو کامل کنه نگاه کردم
اون چرا اینقدر بیقرار بود+منو جدا از اینکه برادرتم...میدونی چی میگم ؟
بهش لبخند زدم و دستم رو نوازش وار روی گونهاش کشیدم
-من عاشقتم سمی
و لبخند غمگین سم
اون لبخند حالمو بد میکرد-چی شده ؟
سم همینطور که بیقرار بود به سمت مبل رفت و روی اون نشست
با نگرانی به سمتش رفتم-چی شده سمی ؟ بهم بگو ؟ چرا فکر میکنی که من و حسم واقعی نیست؟
سم با چشمای اشکیش بهم خیره شد
فکش به خاطر بغض میلرزید
+دین من داخل اتاق ، من
دستم رو روی سرش گذاشتم و با چشمایی که توش نگرانی موج میزد به سمی خودم نگاه کردم
-تو چی سمی ؟
سم تند تند نفس میکشید
+من توی اتاق از حال رفتمو بعد خودم رو دیدم
بیاراده اخم کردم
+خودم رو دیدم وقتی داشتم جسم سردت رو از اون میلگرد توی دیوار جدا میکردم
YOU ARE READING
( Wincest )( j2 ) Supernatural / season 15 Continuation of the last part
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 سوپرنچرال / فصل 15 ادامه قسمت آخر : احساسی غیر از برادری ، احساسی به نام عشق Supernatural / season 15 Continuation of the last part: A feeling other than brotherhood, a feeling called love ... من عاشقت بودم و حتی مرگ من هم ن...