جیمین خونِ توی دهنش رو روی زمین تف کرد و نگاه خشمگینش رو به مرد مقابلش دوخت و با صدای دورگه شده از عصابنیت غرید:
- بهت هشدار داده بودم که ازش فاصله بگیری کثافت.
خندهی بلند مرد توی تاریکی شب طنین انداز شد.
- چی انقدر خنده داره؟
جیمین با پوزخندی روی لبش پرسید، به مرد نزدیک شد و بعد از نشستن روی شکمش مشت دیگهای به صورت خونیش زد.
- اینجا قلمرو شیراس پسرا، بهتره حواستون باشه دارید با کی درمیفتید.
مرد خطاب به جیمینی که روش نشسته بود و یونگیای که با موهایی که به تازگی نعنایی رنگشون کرده بود و پشت جیمین ایستاده بود گفت و بار دیگه خندید و بار دیگه مشت جیمین رو توی صورتش حس کرد.
یونگی مستانه خندید به اون دو نزدیک شد.
- ما بازی دوست داریم.
- بهتره با دم شیر بازی نکنی آقا پسر، وگرنه اینبار نمیتونی به این راحتیا در بری!
یونگی اخمی کرد و روی صورت مرد خم شد. آبنبات قرمز رنگش رو به گوشهی لپش انتقال داد و به موهای مرد رو چنگ زد سرش رو به وسیلهی موهاش بالا آورد:
- ما فقط میخواستیم توی این کلاب از شبمون لذت ببریم. این تو و نوچههات بودین که ریدین به مود ما.
کمی مکث کرد، دست آزادش رو به سمت جیمین دراز کرد و چاقوی جیبی رو که حالا بین دندونهای تیز دوستپسرش بود بین مشتش گرفت و به گردن مرد نزدیکش کرد.
- میدونی، من وقتی مست میشم زیادی خطرناک میشم. افکارم توی هم قاطی میشن و تاریکترین و گاهی سکسیترین بخش وجودمو نشون میدم. گاهی دلم هوس میکنه چاقو بزارم زیر گردن آشغالی مثل تو و گاهی دلم میخواد دوستپسرم توی یه کوچهی تاریک به فاکم بده. امشب از اون شباس که تشنهی خونم.
مرد همونطور که به چشمهای تاریک یونگی خیره بود آب دهنشو به سختی قورت داد.
- چی میخواید؟
جیمین خندید و یونگی چاقو رو به دوستپسرش برگردوند.
- چیزی رو که دزدی.
جیمین جواب داد و چاقو رو روی گردن مرد فشرد و باعث شد لبهی تیزش رنگ سرخ به خودش بگیره.
-توی...توی جیب کتمه.
یونگی نگاهش رو چرخوند و با دیدن کت مرد که مقابل درب پشتی کلاب افتاده بود خندهای کرد و به سمتش رفت.
- پیداش کردی؟
- آره.
یونگی جواب داد و گردنبند رو بالا آورد و به نگین قرمز رنگش چشم دوخت.
- ولش کن بره جیمین.
- به همین راحتی؟
- جیمین تو فردا مسابقه داری، ولش کن باید برگردیم.
![](https://img.wattpad.com/cover/239447469-288-k636689.jpg)
YOU ARE READING
She is the man | ᴊᴍ+ʏɢ
Romance[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 چرا فقط نمیای امتحانش کنیم؟ یه پسر بد مثل منو یه دختر بد مثل تو، ما بهترین کاپل رو برای جشن امسال دانشگاه میسازیم. یونگی پوزخندی زد، به صندلیش تکیه داد و زمزمه کرد: - اما یه پسر بد مثل تو، با یه پسر خوب مثل من تکمیل میشه...