Part 40 (Last)

2.3K 375 141
                                    

- تو اینجا چیکار میکنی؟

جیمین با چشم های گرد شده از خواهرش که کنار یونجی ایستاده بود پرسید و منتظر جواب موند.

- یونجی اونی گفت برای امروز کسی رو به عنوان همراه در نظر نداره برای همینم از من خواست که باهاش شرکت کنم.

- اوه...

یونگی گفت و نگاهش رو بین دو دختر که توی اون لباس ها و با اون ماسکها میدرخشیدن چرخوند و لبخند زد.

- هوسوک کجاست؟ گفته بود با تیفانی به عنوان همراه میاد.

جیمین گفت و نگاهش رو برای پیدا کردن دوستش که تلفنش رو جواب نمیداد گردوند.

- من اینجام مربی پارک.

هوسوک درحالی که دست تیفانی دور بازوش حلقه بود با لبخندی روی لبهاش برای جیمین دست تکون داد و به جمع دوستانه ی جدیدشون نزدیک شد.

- اوه لعنت هیونگ، چقدر دیر کردین!

- شرمنده، تیفانی کیف دستیش رو جا گذاشته بود مجبور شدیم برگردیم. آخه علاوه بر گوشی و وسایل خودش، گوشی و برق لب منم توی اون کیفه.

یونگی ابرویی بالا انداخت و به کیف تیفانی اشاره کرد:

- یعنی میخوای باور کنم دو تا گوشی توی اون کیف جا شده؟ یه آینه به زور توش جا میشه!

هوسوک کمی به یونگی نزدیک شد و زمزمه کرد:

- باور کن یونگیا، وسایل خانوما جادویین. منم اولش باور نمیکردن تمام وسایلمون توی اون فینگیل کیف جا بشن اما شدن.

یونگی خنده ای کرد و دستی به شونه ی هوسوک زد:

- فکر کنم باید برای تولد دوست پسرم یه دونه از این کیفا بگیرم.

- و کی گفته که من قبول میکنم از چنین چیزی استفاده کنم؟

- من میگم.

- اوه...خب...جونِ هوسوک نکن اینکار، قول میدم پسر خوبی باشم.

یونگی پوزخندی زد و با کشیدن یقه ی لباس جیمین صورت هاشون به یک سانتی همدیگه رسوند.

- این قرارمون نبود جیمینا، نکنه یادت رفته؟

ابروهای جیمین توی هم رفت که یونگی ادامه داد:

- یه پسر بد مثل تو و یه پسر خوب مثل من.

جیمین هم پوزخندی زد و مقابل چشم های دوستا و خواهراشون، فاصله ی لب هاشون رو به صفر رسوند، یونگی رو بوسید و عقب کشید.

- چرا تلاش میکنی خودتو یه پسر خوب جلوه بدی وقتی توام یه پسر بد مثل خودمی؟

یونگی زبونش رو روی لبش کشید و دوباره پوزخند زد:

- این سیاست پسرای بده، اینو باید خوب بدونی.

- مثل اینکه بعضیا خیلی با هم صمیمی شدن!

She is the man | ᴊᴍ+ʏɢDonde viven las historias. Descúbrelo ahora