بدون اینکه دست جیمین رو رها کنه، اسکیت بردش رو روی زمین گذاشت، روش ایستاد و به حرکتشون ادامه داد. جیمین که چشمش ترسیده بود دست یونگی رو محکم بین دستش داشت تا از افتادنِ دوباره اش جلوگیری کنه.
- بنظرم برای امشب بسه یونگیا.
- کامان جیمین، هنوز سر شبه.
جیمین با ایستادن مقابل اسکیت برد یونگی پسر رو متوقف کرد.
- منظورم اینه که اسکیت بازی برای امشب بسه. نمیخوام یه زخم دیگه به زخم روی دستت اضافه بشه و درضمن، باید زخمتو ضد عفونی کنیم.
- مثل اینکه یکی اینجا خیلی نگرانه.
یونگی با لبخندی شیطون اینو گفت.
- همینطوره، پس لطف کن باسن مبارک رو روی صندلی پشت سرت قرار بده تا من برم الکل و چسب زخم بگیرم.
ابروهای یونگی از تعجب بالا رفت:
- الکل و چسب زخم از کجا میخوای گیر بیاری؟
- یه داروخونه یکم پایین تر از اینجاست، زود برمیگردم.
یونگی سرش رو به تایید تکون داد و روی صندلی نشست. جیمین بعد از زدن بوسه ای روی موهاش با قدم های تندش به سمت داروخونه رفت و یک ربع بعد با یه کیسه حاوی پنبه ی الکی، چسب زخم و دوتا آبنبات چوبی کنار یونگی روی صندلی نشسته بود.
- اینا چیه دیگه؟ آبنبات واسه چی گرفتی؟
- برای اینکه فشارت نیفته.
یونگی خنده ی بلندی کرد و به پشتی فلزی صندلی تکیه داد:
- جدی که نمیگی؟
- فاک، معلومه که نه.
جیمین گفت و دست یونگی رو گرفت و به آرنجِ زخمیش خیره شد:
- وقتی میخوای اسکیت تمرین کنی حتما بلوز آستین بلند و شلوار بپوش. شلوارک و بلوز آستین کوتاه برای حرفه ایاس اوکی؟
- اوکـ....هِــــی آروم تر.
یونگی تقریبا از سوزش دستش فریاد زد و جیمین بی توجه به کارش ادامه داد.
- هِی پارک جیمـ.....فاک، میگم آروم تـ....
جمله اش تموم نشده بود که جیمین با قرار دادن آبنبات دهنی خودش توی دهن یونگی، پسر رو ساکت کرد.
- خیلی چندشی.
یونگی همونطور که آبنبات رو از دهنش خارج میکرد گفت.
- توام خیلی غُرغُر میکنی حواست هست؟ درضمن نزار یادآوری کنم که کی توی بوستون گفت اگر قرار به چندش بودن باشه بوسه از همه اش چندش تره، اوکی؟
یونگی چشم هاش رو چرخوند و بی هیچ حرف دیگه ای نگاهش رو از جیمین گرفت و مشغول خوردن اون آبنبات شد.
با قرار گرفتن چسب زخم روی آرنجش و رها شدن دستش نگاهی گذرا به آرنجش انداخت.
جیمین خون پخش شده رو به خوبی تمیز کرده بود و زخم رو با یه چسب زخم پهن پوشونده بود اما خیلی زود صدای پسر دوباره توجه یونگی رو جلب کرد:
- خواهش میکنم.
- وظیفه ات بود.
- اوه بله سرورم. این بنده رو عفو کنید.
- عفو؟ قراره پاداش بگیری؟
- اوه مای هانی! چه پاداشـ....
با قرار گرفتن لب های یونگی روی لب هاش لبخندی زد و چشم هاش رو بست. صورت پسر رو قاب گرفت، چندباری از لب هاش کام های عمیقی گرفت و بعد هردو خیلی آروم عقب کشیدن.
جیمین زبونش رو شیطنت وار دور تا دور لبش کشید:
- لبات مزه ی عسل میداد.
یونگی شونه ای بالا انداخت:
- مگه جز اینه که چون مزه ی عسل میدم بهم میگی هانی؟
لبخندی گوشه ی لب جمین نشست، دستش رو دراز کرد و همونطور که موهای یونگی رو بهم میریخت جواب داد:
- کاملا درسته هانی بانی من.
- راستی جیمینا، برای تمرین رقص بعدیمون...
- اوه، خوب شد یادآوری کردی.
جیمین گفت و از جاش بلند شد، مقابل یونگی استاد و دستش رو به سمتش دراز کرد.
- شاهزاده ی زخمی من، افتخار رقص با پادشاه رو میدید؟
یونگی نگاهش رو اطراف چرخوند دوباره روی جیمین ثابت شد و زمزمه کرد:
- اینجا؟
جیمین با لبخندی روی لبهاش سرش رو به علامت مثبت تکون داد:
- نگاه بقیه برات مهم نباشه یونگیا، ما نمیدونیم اونا کین و اونا هم همینطور و البته که افراد زیادیم اینجا نیستن.
یونگی لپش رو از داخل گزید، دستش رو توی دست جیمین قرار داد و با کمک پسر از جاش بلند شد.
جیمین با قفل کردن انگشتهای دست راستش بین انگشتهای یونگی و گرفتن کمرش با دست چپ بدن هاشون رو مماس هم کرد.
- با شمارش من شروع میکنیم باشه؟
یونگی سرش رو به علامت مثبت تکون داد و بدنش رو به جیمین سپرد. رقصیدن زیر آسمون پر ستاره ی شب، درحالی که ماه نظاره گرشونه، چیزی بود که هیچوقت تصورشم نمیکرد.
یه زمانی حتی تصور نمیکرد که بتونه توی چشم های جیمین نگاه کنه، اما حالا داشت زیر آسمون شب درحالی که بدناشون چفت هم بودن باهاش میرقصید.
نگاهش رو که به ماه دوخته بود به صورت جیمین داد، روی لبهای جیمین هم مثل خودش لبخند زیبایی نقش بسته بود.
با رها شدنِ دست جیمین از پشت کمرش متوجه شد که باید بچرخه، همراه با قدم های پسر چرخی زد و دست جیمین دوباره پشت کمرش قرار گرفت.
جیمین قدم هاشون رو آروم تر کرد و یونگی سرش رو روی شونه ی جیمین رها کرد. حالا درحالی که عطر تن پسر رو نفس میکشید با قدم هاش همراهی میکرد.
°•☆•°☆°•☆•°
سوال:
شما کدوم اسم کاپلی رو برای جیمین و یونگی ترجبح میدید؟JimSu
یا
MinYoon
YOU ARE READING
She is the man | ᴊᴍ+ʏɢ
Romance[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 چرا فقط نمیای امتحانش کنیم؟ یه پسر بد مثل منو یه دختر بد مثل تو، ما بهترین کاپل رو برای جشن امسال دانشگاه میسازیم. یونگی پوزخندی زد، به صندلیش تکیه داد و زمزمه کرد: - اما یه پسر بد مثل تو، با یه پسر خوب مثل من تکمیل میشه...