چهار روز بعد از اون شب، ترم تابستونِ دانشگاه شروع شد و یونگی که قصد داشت با بالاترین نمرات این ترم رو تموم کنه و پرونده ی تحصیلش توی دانشگاه رو ببنده حسابی درگیر درس و دانشگاه شد.
به لطف یونجی و جیوو از بعد از اون سفر روحیه اش برگشته بود و در کنار کلاس های دانشگاه به جلسات مشاوره اش هم میرفت و مشاور از دیدن روحیه ی شاد یونگی حسابی شگفت زده شده بود.
جیمین هم روزهاش رو درحالِ آموزش توی باشگاه و همراهِ هوسوک میگذروند و جیوو داشت از تعطیلات تابستونه اش نهایت لذت رو میبرد.
اما برای یونجی اوضاع کمی متفاوت بود. این روزها رزومه به دست توی مدارس مختلف دنبال کار بود و امیدوار بود که توی یکی از این مدارس به عنوان دبیر ورزش بتونه مشغول به کار بشه.
***
با لبخندی روی لبهاش از در اصلی مدرسه خارج شد. هنوزچند قدم بیشتر از در فاصله نگرفته بود که با صدای بوق کوتاهی ترسیده اطراف رو از نظر گذروند. با دیدن ماشین برادرش اینبار لبخند بزرگتری روی صورتش نشست و با دو به سمت ماشین یونگی رفت و سوار شد.
- میبینم که اینبار خوشحالی! باید منتظر خبرای خوش باشیم یا چی؟
یونجی درحالی که کیفش رو روی صندلی عقب ماشین میذاشت جواب داد:
- راه بیفت تا برات تعریف کنم.
هنوز خیلی از مدرسه دور نشده بودن که یونگی دوباره سکوت رو شکست:
- خب؟
لبخند بزرگی باز هم روی صورت یونجی نشست:
- میدونستی مادرِ دوست پسرت دبیر ریاضیه؟
یونگی بدون اینکه نگاهش رو از جاده بگیره جواب داد:
- میدونستم که پدرش مهندس کامپیوتره اما درمورد مادرش نه. درضمن جیمین دوست پسرم نیست. حالا این سوال برای چی بود؟
یونجی رو صندلی به سمت یونگی چرخید و به نیمرخش خیره شد:
- چند روز پیش که حسابی از استخدام شدن ناامید شده بودم یه پیام از جیوو دریافت کردم که حالمو پرسیده بود. نمیدونم چرا اما خیلی یهویی براش از مشکلاتی که پشت سر گذاشتم گفتم، جیوو هم ازم خواست که فرداش توی یه کافه نزدیک خونشون همدیگه رو ببینیم و منم قبول کردم. روز بعد توی کافه جیوو رو همراه مادرش دیدم. خانوم پارک گفت که یکی از دبیر های ورزش مدرسه اشون بارداره و مدیر مدرسه دنبال یه جایگزین براش میگرده، گفت که با مدیر درموردم صحبت میکنه و ازم خواست که امروز به مدرسه برم و خب به لطف خانوم پارک انگار همه چیز خوب پیشرفت چون مدیرشون با یه لبخند رضایت روی صورتش بهم گفت که تا فردا باهام تماس میگیره.
- این عالیه یونجیا! تبریک میگم دختر.
یونجی خندید و دوباره به صندلی تکیه داد.

CZYTASZ
She is the man | ᴊᴍ+ʏɢ
Romans[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 چرا فقط نمیای امتحانش کنیم؟ یه پسر بد مثل منو یه دختر بد مثل تو، ما بهترین کاپل رو برای جشن امسال دانشگاه میسازیم. یونگی پوزخندی زد، به صندلیش تکیه داد و زمزمه کرد: - اما یه پسر بد مثل تو، با یه پسر خوب مثل من تکمیل میشه...