خودش رو روی تخت ولو کرد و چشم هاش رو بست، قطعا با یه شلوار جینِ زاپدار و بلوزی که توی تنش کم کم داشت بوی عرق میگرفت خوابش نمیبرد. تنها فکری که به ذهنش رسید این بود که یه دست از لباس های جیمین رو قرض بگیره.
خودش رو جمع کرد، روی تخت نشست و به جیمین که توی کوله اش دنبال مسواکش میگشت خیره شد:
- میگم جیمینا...
- هوم؟
جیمین بدون نگاه کردن به یونگی جوابش رو داد.
- میگم میشه یه دست از لباسهات رو بهم قرض بدی تا فردا که میریم لباس بخریم؟
- یه چیزی میگم قول بده عصبانی نشی.
نگاه یونگی رنگ تعجب گرفت.
- من سه دست لباس توی کیفم گذاسته بودم و الان فقط یکیش هست.
مکثی کرد و ادامه داد: انگار جیوو لحظه ی آخر از کوله درشون آورده.
یونگی نفس عمیقی کشید و کف دستش رو محکم به پیشونیش کوبید.
- چرا؟
جیمین گوشه ی لبش رو گزید و به یونگی خیره موند. بهش حق میداد عصبانی باشه. این دیگه زیادی بود.
- میدونی حتی یه لباس زیرم برام نذاشتن.
یونگی گفت و جیمین که دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه و از خنده پخش زمین شد.
- جدی میگی؟
یونگی دستی به صورتش کشید:
- توی این وضعیت دروغم کجا بود.
جیمین از جاش بلند شد و روی تخت کنار یونگی نشست.
- با حوله تنپوش نمیتونی بخوابی؟ دوتا توی حموم هست.
یونگی به سرعت جواب منفی به جیمین داد. قطعا نمیتونست با اونا بخوابه. کافی بود دوبار تو خواب وول بخوره تا حوله به راحتی کنار بره و دار و ندارش رو به نمایش بزاره. اونم وقتی که هردو قراره روی یه تخت بخوابن.
- بیا یه کاری کنیم.
یونگی کنجکاو منتظر حرف های جیمین موند.
- من عادت دارم شبا فقط با شلوار میخوابم. اگه بخوای میتونم بلوزمو بدم به تو. چون دوست دارم تو خونه راحت باشم لباسام معمولا گشاد و یکم بلندن. احتمالا تا پایین باکسرت میاد.
یونگی سرش رو پایین انداخت:
- قبول میکنم.
و همین حرفش باعث شد جیمین دوباره بزنه زیر خنده و یونگی نگاه متعجبش رو بهش بدوزه.
- لعنت بهت چرا هِی میخندی؟ چی گفتم مگه؟
جیمین بین خنده هاش جواب داد:
- جوری جواب دادی که انگار ازت خواستگاری کردم.
صورت یونگی با شنیدن این حرف کاملا سرخ شد و در کسری از ثانیه با زدنِ لگدی به جیمین، پسر رو از روی تخت به پایین پرتاب کرد و صدای ناله از درد جیمین تنها چیزی بود که بعدش شنید.
بی توجه به جیمین از جاش بلند شد، به سمت کوله ی پسر رفت و بعد از برداشتن بلوز سفیدش از اتاق خارج شد و به سمت حمام رفت.
بیست دقیقه بعد کارش تموم شد اما جرائت بیرون رفتن از حموم رو نداشت. همونطور که جیمین گفته بود بلوزش تا پایین باکسر میومد اما کافی بود یکم خم بشه تا باکسر مشکی رنگش به نمایش گذاشته بشه.
تقه ای که به در خورد باعث شد از فکر بیرون بیاد:
- یونگــــــی، من باید برم دستشویی لطفــــا. قفل در رو باز کن.
یونگی سرش رو به تاسف تکون داد، در رو باز کرد و جیمین مثل جت وارد شد و یونگی رو از حموم بیرون کرد. یونگی یه بار دیگه سرش رو تکون داد و بعد از پوشیدنِ دمپایی های ابری مقابل درب حموم، با قدم های آرومش به سمت تلویزیون رفت و روشنش کرد.
خیلی طول نکشید که جیمین هم دوش گرفته از حموم خارج شد و بعد از پوشیدنِ شلوارش با بالاتنه ی لخت کنار یونگی روی مبل نشست.
- الان که فکرشو میکنم بنظرم ایده ام مزخرف بود. میشه لباسمو پس بدی و بری همون پیرهن توتفرنگیت رو بپوشی؟
یونگی بی توجه به جیمین همونطور که کانال رو عوض میکرد گفت:
- راست میگی خودت بپوشش.
- چرا؟ تا اونجایی که ذهنم یاری میکنه خیلی بهت میومد.
- ذهنت غلط میکنه. میخوام صدسال سیاه یاریت نکنه.
جیمین آرنجش رو روی دسته ی مبل تکیه گاه کرد و چونه اش رو روی کف دستش گذاشت.
- خب حالا، عصبانی نشو. من که چیز بدی نگفتم.
کمی مکث کرد و بعد ادامه داد:
- ولی میدونی چیه یونگیا؟ من درک نمیکنم چرا ما آدما حتی برای لباس هم جنسیت تعیین میکنیم؟ چرا یه تیکه پارچه باید برای زن ها یه جور باشه و برای مردها یه جور دیگه؟ چرا اگر یه جنس لباس جنس مخالف خودشو پوشید باید خجالت بکشه یا مورد تمسخر قرار بگیره؟
یونگی هیچی نگفت، فقط گوشش رو برای شنیدن بهتر حرفای جیمین تیز کرد.
- تا حالا لباس سنتی مردای اسکاتلندی رو دیدی؟ یه دامن کوتاه و یه جوراب ساق بلنده. یا لباس مردان در زمانِ مصر و یونانِ باستان یا اصلا چرا راه دور بریم! لباس های سنتی خودمون.
- جیمین!
- بله؟
- بنظرم بهتره بری شامو سفارش بدی.
جیمین چشم هاش رو توی کاسه چرخوند و تلفن کنارش رو برداشت:
- واقعا ممنون از توجهت. بادمجون واکس میزدم بهتر بود.
یونگی ریز خندید و باز هم مشغول عوض کردن کانال ها شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/239447469-288-k636689.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
She is the man | ᴊᴍ+ʏɢ
Romansa[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 چرا فقط نمیای امتحانش کنیم؟ یه پسر بد مثل منو یه دختر بد مثل تو، ما بهترین کاپل رو برای جشن امسال دانشگاه میسازیم. یونگی پوزخندی زد، به صندلیش تکیه داد و زمزمه کرد: - اما یه پسر بد مثل تو، با یه پسر خوب مثل من تکمیل میشه...