Part 37

2.1K 424 71
                                    

بدن خسته اش رو روی تخت جیمین رها کرد و عضلاتش رو کشید:

- بالاخره تموم شـــــد.

جیمین خنده ای به لحن هیجان زده ی یونگی زد:

- تبریک میگم، حالا شیرینیش کو؟

یونگی روی تخت نیم خیز شد و همونطور که به آرنجاش تکیه داد بود گفت:

- از اونجایی که من هنوز شاغل نشدم باید به مک‌دونالد راضی باشی.

- یونگیا، باورن کن من به یه بستنی یخی هم راضیم چه برسه به مک دونالد.

- پس شام مهمون من، دسرم بهت بستنی یخی میدم که بیشتر شاد شی.

- اوکی پس شام و دسر با تو، حالا بلند شو راه بیفت.

- کجا؟

جیمین همونطور که سوئیچ ماشینش رو بین انگشتهاش میچرخوند جواب داد:

- خرید.

- خرید؟ خریدِ چی؟

- لباس مهمونی دانشگاه دیگه.

یونگی با یادآوری مهمونی که دو هفته ی دیگه برگزار میشد به آرومی به پیشونیش کوبید:

- چطور یادم رفته بود!

- حالا که یادت اومد، زودباش تا شلوغ نشدن مغزه ها.

یونگی "باشه ای" گفت و پشت سر جیمین راه افتاد.

پروسه ی خرید کت شلوار برای مهمونی خیلی طول نکشید چون جیمین از قبل چند دست لباسِ ست رو مد نظر قرار داده بود و فقط نیاز بود با مشورت همدیگه یکی رو انتخاب کنن و از اونجایی هردوشون توی این مسئله سختگیر نبودن خیلی زود تونستن سر مدل و رنگ به تفاهم برسن.

بعد از خرید یونگی طبق قولش جیمین رو برای شام مهمون کرد و برای خوردن بستنی بعد از غذا هم کم نذاشت و با هم به یه کافی شاپ رفتن.

قاشق فلزی رو توی ظرف بستنی رها کرد، کارتی رو از جیب پیرهنش خارج کرد و روی میز به سمت یونگی هُلش داد.

- یه سر به باشگاه ما بزن.

یونگی کارت رو برداشت و به آدرس درج شده ی روش نگاهی انداخت و جیمین ادامه داد:

- درخواست برای بسکتبال زیاد بود به زودی قراره جذب مربی کنن.

یونگی کارت رو داخل کیف پولش که روی میز، کنار گوشیش بود گذاشت و قاشق بستنیش رو دوباره بین انگشتاش گرفت.

- مربی پارک بنظر شما مربی مین توی باشگاهتون استخدام میشه؟

جیمین تک خنده ای کرد، قاشقش رو جلو برد وکمی از بستنی یونگی رو برداشت:

- معلومه! تو رزومه ی خیلی خوبی داری مطمئن باش رو هوا برت میدارن.

یونگی با شنیدن حرف جیمین لبخندی زد:

- کِی باید بیام؟ پس فردا خوبه؟

جیمین سرشو به علامت مثبت تکون داد:

- آره، عالیه. مستقیم بیا پیش من و هوسوک توی سالن بوکس، بعدش با هم میریم پیش مسئول باشگاه.

- باشه.

- احتمالا بتونی دو سانس ازشون بگیری، وقتی ببینن کارت خوبه کم کم سانس های بیشتریم بهت میدن.

یونگی سرش رو به تایید حرف های جیمین تکون داد.

- راستی، جیمینا تو قصد مستقل شدن نداری؟

- مستقل شدن؟ منظورت دقیقا چیه؟

یونگی زبونش رو توی دهنش چرخوند و به پشتی صندلی تکیه داد:

- منظورم اینه که قصد نداری از خونه ی مادر و پدرت بزنی بیرون و خونه ی خودتو داشته باشی؟

جیمین هم به صندلیش تکیه داد و قیافه ی جدی ای به خودش گرفت:

- اتفاقا ماه پیش با هوسوک درموردش صحبت میکردم. آخه و هوسوک هیونگ و دوست دخترش جدیدا یه خونه ی کوچیک رو با هم کرایه کردن.

- خب؟ به نتیجه ای هم رسیدی؟

جیمین لبش رو تر کرد و ادامه داد:

- آره. میخواستم از یه نفر درخواست کنم که با همدیگه هم خونه بشیم اما نمیدونم کارم و زمانبندیم درست خواهد بود یا نه.

- میشه بپرسم از کی؟

- از پسری که تقریبا پنج ماهه باهاش تو رابطه ام و تازه دو ماهه که رسما دوست پسرم شده.

- قبول میکنم.

حرف یونگی باعث شد جیمین زیر خنده بزنه:

- چرا همیشه جوری جواب میدی که انگار ازت خواستگاری کردم؟

یونگی دستش رو زیر میز به پای جیمین رسوند و با لبخندی رو لب جواب داد:

- چرا همیشه تفنگِ توی کوله ی منو فراموش میکنی؟

جیمین با حس کردن لوله ی تفنگ یونگی روی رونش خودش رو جمع کرد و سعی کرد کمی عقب بکشه:

- آدم دوست پسرشو تهدید میکنه؟ خوبه منم تو رو با چاقوم تهدید کنم؟

- اگه میتونی بکن.

جیمین ابرویی بالا انداخت و با نوک چاقوی ضامن دارش از زیر میز ضربه ای به لوله ی تفنگ یونگی زد:

- بکش کنار مین.

- غیر ممکنه پارک.

جیمین پوزخندی زد، دست آزادش خیلی سریع بین پاهای یونگی رسوند و فشار آرومی بهش وارد کرد و تقریبا باعث فریاد یونگی شد:

- هِــــی! چه غلطی میکنی!

- غیرممکن رو ممکن میکنم هانی.

جیمین گفت و با بالا انداخت ابروش به تفنگ یونگی که دیگه روی رونش نبود اشاره کرد.

یونگی پشت پلکی نازک کرد:

- روش کثیفی بود.

- مهم اینه جواب داد.

لبش رو لیسید و ادامه داد:

- نظرت چیه فردا صبح برای دیدن خونه بریم؟ اگه خوشت اومد میتونیم همون موقع قراردادم بنویسیم.

- اوم، بریم.

- پس، فردا صبح ساعت نُه آماده باش. میام دنبالت و اینکه...با خانواده حتما صحبت کن، من از قبل رضایت خانوادمو دارم.

یونگی سرش رو به تایید تکون داد:

- باشه، حواسم هست.

She is the man | ᴊᴍ+ʏɢDonde viven las historias. Descúbrelo ahora