چشم هاش رو باز کرد و به سقف بالای سرش که با لامپ های سفید روشن شده بود خیره شد. صداهایی رو میشنید اما اصلا واضح نبودن. سرش تیر میکشید و چشم هاش به دلیل ضربه هایی که خورده بود باد کرده بود و دید کاملی نداشت.
سرش رو به چپ برگردوند، هوسوک داشت باهاش حرف میزد اما چیزی نمیشنید. میخواست بیدار بمونه اما دیدش تار شد و پلک هاش روی هم افتادن.
- چی شد؟
- بیدار شد اما دوباره از حال رفت.
هوسوک گفت و جیوو نگاه خسته اش رو از جیمین گرفت و خودش رو روی صندلی کنار تخت انداخت.
- خیلی احمقه. این عوضی یه احمق به تمام معناست.
قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید. هوسوک خم شد و اشک های جیوو رو پاک کرد و سرش رو بالا آورد. رو به جیوو به تخت جیمین تکیه داد و با لحنی آروم پرسید:
- بالاخره نمیخواید به منم بگید چه خبر شده؟
جیوو کلافه دستی توی موهاش کشید و نگاهش رو به هوسوک داد.
- اینکه بفهمی دختری که باهاش قرار میزاری و دوستش داری در حقیقت پسره چه حسی بهت میده؟
هوسوک ابرویی بالا انداخت و بعد از کمی فکر کردن جواب داد:
- قطعا وقتی گرایشم برام زیر سوال بره حس خوبی نخواهم داشت ولی بنظرت این قضیه که حس کنی کسی که ادعا میکنه دوست داره بازیت داده بدتر نیست؟ اینکه حتی یه لحظه هم به این قضیه فکر نکرده که بعد از رو شدنِ حقیقت، شخص مقابل ممکنه چقدر آسیب ببینه عذاب آورتر نیست؟
جیوو نگاه غمگینش رو به صورت جیمین دوخت.
- یعنی تا این حد داغون شده؟
- ببین جیوو، نمیدونم چطور برات این قضیه رو توصیف کنم اما یه لحظه فکر کن کسی رو که دوستش داری دیگه نتونی دوست داشته باشی یا حتی دیگه نتونی مثل قبل دوست داشته باشی چون دیگه نمیدونی باید چطور دوستش داشته باشی!
جملات هوسوک باعث شد از پشت در نیمه باز اتاق به آرومی اشک بریزه. با جیمین چیکار کرده بود؟ چطور تونسته بود اینطور خوردش کنه؟
دستش رو جلوی دهنش گرفت و پلک هاش رو بست.
باید چیکار میکردی؟
***
پلک هاش رو باز و بسته کرد. باز هم تصویر هوسوک بود. سرش هنوز درد میکرد و دیدش هنوزم تار بود.
- هیونگ، آب...
هوسوک با شنیدنِ صدای ضعیف جیمین به سرعت لیوان آب رو پر کرد. اول با پنبه کمی لب هاش رو تر کرد و بعد کمتر از یک قلپ آب بهش داد. پزشک گفته بود بهتره تا یک ساعت بعد از بهوش اومدن آب ننوشه.
- روز بخیر جناب پارک. این همه سال مبارزه کردنت رو دیدم و این اولین باره که بعد از مبارزه روی تخت بیمارستان میبینمت!
جیمین خنده ی محوی کرد و با صدای ضعیفش لب زد.
- اصلا اختیارم دست خودم نبود هیونگ. وقتی از پشت بهم ضربه زد و مثلا خواست زرنگی کنه حس خشم تمام وجودم رو گرفت. وقتی که به خودم اومدم دیدم دارم تمام عصبانیتم رو سرش خالی میکنم.
دیدم بخاطر قاطی شدنِ اشک و خون تار شده بود اما بازم صورتش برام واضح بود، انگار که داشت با تمسخر بهم میخندید. انگار میگفت دیدی بازم از پشت خنجر خوردی.هوسوک نفس عمیقی کشید و به فکر فرو رفت. پس جیمین تمام اشک هایی رو که نتونسته بود بریزه و تمام عصبانیتی رو که نتونسته بود بروز بده رو سر اون مرد خالی کرده بود!
ضربه ای که اون مرد از پشت بهش زد مثل جرقه ی یه فندک توی اتاقی بود که از گاز پرشده. اون ضربه جرقه ای بود برای انفجار جیمین.
- هیونگ...
- هیس! خیلی حرف میزنی. یکم استراحت کن تا مادرت و جیوو نیومدن.
- اونا...
- اینبار تیکه بزرگت گوشته پسر. تو دیشب جیوو رو بدجور سکته دادی.
![](https://img.wattpad.com/cover/239447469-288-k636689.jpg)
YOU ARE READING
She is the man | ᴊᴍ+ʏɢ
Romance[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 چرا فقط نمیای امتحانش کنیم؟ یه پسر بد مثل منو یه دختر بد مثل تو، ما بهترین کاپل رو برای جشن امسال دانشگاه میسازیم. یونگی پوزخندی زد، به صندلیش تکیه داد و زمزمه کرد: - اما یه پسر بد مثل تو، با یه پسر خوب مثل من تکمیل میشه...