Part 8

2.3K 550 28
                                    

نفس عمیقی کشید و چشم‌هاش رو چندبار باز و بسته کرد. همه چیز از یه بحث ساده بین جیمین و یکی از اون پسرای داخل بار شروع شد و حالا یونگی در کنار جیمین، پشت خط مسابقات منتظر اعلام لحظه‌ی شروع مسابقه بود.

- واقعا لازم بود انقدر تند بری؟

جیمین ابرویی از تعجب بالا انداخت.

- من که هنوز حرکت نکردم!

یونگی نفسش رو کلافه بیرون داد و تقریبا فریاد زد:

- منظورم ماشین نیست احمق. منظورم تند رفتن توی اون بحث کوفتیت با اون روانیه.

جیمین پوزخندی زد.

- بهم نگو که ترسیدی یونجیا!

- من نترسیدم! فقط نگرانم.

جیمین نگاهش رو از یونگی گرفت و اینبار با اخمی بین ابروهاش جواب داد:

- نگران نباش، دفعه‌ی اولم که نیست.

شنیدن این حرف باعث شد یونگی با سرعت و چشم های گرد شده به سمت جیمین برگرده، اما قبل اینکه کلمه‌‌ای بخواد از بین لب‌هاش خارج بشه ماشین با سرعت بالایی از جا کنده شد و باعث شد بدن یونگی به داخل صندلی فرو بره.

با چسبیدنِ بطری آبِ یخ به پیشونیش از فکر بیرون اومد و بدونِ نگاه کردن به جیمین بطری آب رو ازش گرفت و خواست تمام محتویاتش رو سر بکشه که با یادآوری چیزی منصرف شد. قطعا دوست نداشت وقتی داره با ولع آب رو سر میکشه سیب گلوش رو برای جیمین به نمایش بزاره.

کدوم دختری موقع خوردن آب سیب گلوش اینقدر واضح بالا و پایین میشه؟ لااقل یونگی که این ویژگی رو فقط توی مردا دیده بود.

چشم غره ای به جیمین رفت. سرش رو به سمت مخالف پسر برگردوند و بطری آب رو سر کشید. نفس عمیقی کشید و دوباره به حالت قبلش برگشت و جیمین هم خیلی آروم کنارش روی صندلی فلزی پارک نشست.

- بهتری؟

یونگی فقط خیلی آروم سرش رو به علامت مثبت برای جیمین تکون داد.

- ببخشید. اگه میدونستم اذیت میشی تو رو همراه خودم نمیبردم! یه بار یکی از دوستات شنیدم که میگفت یونجی خیلی عشق سرعت و مسابقات شبانه اس. احتمالا اشتباه میکرده.

یونگی سرش رو پایین انداخت. درسته یونجی عشق سرعت بود و حتی توی چندتا از این مسابقات غیرقانونی هم شرکت کرده بود اما یونگی نه.

یونگی آرامش رو دوست داشت، یونگی مسافرت توی جاده ها با سرعت متوسط درحالی که لیوان نوشیدنیش توی یه دستشه و فرمون هم توی دست دیگه اش رو دوست داشت.

اما الان چی؟ چی میتونست به جیمین بگه؟ اون الان درحالی که نقاب خواهرش رو به چهره اش زده بود، کنار جیمین نشسته بود و هر حرکت اشتباهی که میکرد باعث میشد شخصیت خواهرش زیرِ سوال بره.

لبخندی مصنوعی رو روی صورتش نشوند و سرش رو بالا آورد.

- نه درست شنیدی! فقط اینکه من از صبح یکم سرگیجه داشتم. من خودم میدونستم حالم بده اما نتونستم جلوی عشقم به سرعت رو بگیرم و حالا هم که در این وضعیتم...

جیمین لبخندی زد و خواست دستی به سر یونگی بکشه که یونگی با سرعت از جا بلند شد. قطعا اگه به سرش دست میزد میفهمید اون فقط یه کلاه گیسه مگه نه؟

- میشه منو برسونی خونه؟ فکر کنم اگه یکم استراحت کنم حالم بهتر بشه.

جیمین نگاهی به ساعت که از نیمه شب گذشته بود انداخت و با لبخندِ محوی روی لب هاش، سرش رو به علامت مثبت برای یونگی تکون داد.

She is the man | ᴊᴍ+ʏɢWhere stories live. Discover now