Part 30

2.4K 508 166
                                    

یونگی با تی‌شرت مشکی و باکسر توت‌فرنگی توی کاور بالا😌🥂

°•☆•°☆•°☆•°

یونگی که سعی میکرد لبخندش رو بخوره خیلی ناگهانی شلوارش رو پایین کشید و به عمق چشم های بُهت زده ی جیمین خیره شد:

- هنوزم فکر میکنی بهم میاد؟

جیمین چند ثانیه ای شوک زده محو صحنه ی مقابلش بود اما به محض اینکه به خودش اومد با هر دو دستش چشم هاش رو پوشوند.

- لعنت بهت داری چه غلطی میکنی؟ بکش بالا اون لعنتی رو.

یونگی خودش رو به سمت جیمین خم کرد و با لحنی خونسرد جواب داد:

- چه اشکالی داره؟ من دیروز و حتی تمام شب رو همینطوری کنارت گذروندم، یادت رفته جیمینا؟

جیمین نفس عمیقی کشید اما حرفی نزد. درحقیقت حرفی برای گفتن نداشت که بخواد بزنه، زبونش از بی پروایی پسر مقابلش بند اومده بود.

درک نمیکرد که چطور گاهی تماما خجالتی و ساکته و گاهی کاملا بی پروا و گستاخ!

- میشه بس کنی؟

- نوچ، یادت نره که خودت این بازی رو شروع کردی. تا نگی بهم میاد یا نه بس نمیکنم.

جیمین نفس عمیق دیگه ای کشید و پشتش رو به یونگی کرد.

- با این کارت میخوای چیو ثابت کنی؟

یونگی پوزخندی زد، شلوارش رو کاملا درآورد گوشه ای پرتش کرد:

- من قصد ندارم چیزی رو ثابت کنم. اما انگار قراره به تو یه چیزایی ثابت بشه.

گفت و به سمت پاکت های خریدشون رفت، یه تیشرت مشکی با یه نوشته ی لاتین روش رو از یکی از پاکت ها خارج کرد و با لباسی که تنش بود عوضش کرد.

مثل بلوز دیروزی که جیمین بهش قرض داده بود تا پایین باکسرش میومد و یونگی اینبار از این قضیه که باکسرِ توتفرنگیش با خم شدن به نمایش گذاشته میشه معذب نبود.

با دیدنِ جوراب سفیدش بین خرید ها لبخندی زد و بعد از پوشیدنش بی توجه به جیمین به سمت مبل ها رفت. روی مبل مقابل تلویزیون نشست و پاهای کشیده و سفیدش رو روی میز به نمایش گذاشت و کنترل به دست مشغول عوض کردنِ کانال ها شد.

جیمین اما به معنای واقعی کلمه زبونش بند اومده بود. این پسر واقعا خطرناک بود! باورش نمیشد پسرِ مقابلش همون آدمِ دیشبی باشه که حاضر نشد حتی برای ثانیه اون پیراهن توتفرنگی رو تنش کنه.

سرش رو به اطراف تکون داد و با قدم های سریع به سمت اتاق خواب رفت و در رو بست.

یونگی وقتی خودش رو تنها دید لبخند مرموزی زد و به سمت گوشیش خم شد. صندوق پیام هاش رو باز کرد و پیامی رو که خواهر جیمین، جیوو، براش فرستاده بود رو برای پنجمین بار خوند.

She is the man | ᴊᴍ+ʏɢUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum