Part 5

2.5K 586 70
                                    

- لعنت! یونجی این چیه تو کوله‌ات؟

جیمین درحالی که روی صندلی چوبی کافه کنار یونگی نشسته بود و با چشم های گرد شده از تعجب به داخلِ کوله ی مشکی رنگ یونگی زل زده بود اینو گفت. یونگی اما با آرامش کوله اش رو از بین دست های جیمین بیرون کشید و درحالی که زیپش رو میبست جواب داد،

- بهت گفته بود با وسایلم کاری نداشته باش پارک.

جیمین چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و با لحنی شاکی گفت:

- خودت بهم گفتی از داخل کیفت رژ قرمزه رو بهت بدم!

- بازم دلیل نمیشه توی کیفم فضولی کنی!

جیمین پوفی کرد و یونگی چشم هاش رو چرخوند.

- فقط محض احتیاطه.

- تو محض احتیاط با خودت چاقوی جیبی و اسلحه اینور اونور میبری؟ یکی ندونه فکر میکنه دختر کله گنده ی مافیایی، رئیس جمهوری چیزی هستی.

یونگی توی یه حرکت اسلحه رو از کیفش خارج کرد و روی دیک جیمین گذاشت و با پوزخندی روی لب هاش نزدیک گوش پسر زمزمه کرد:

- فرض کن که باشم، اونوقت چی؟ مراقب حرفات باش جیمینا.

جیمین متقابلا پوزخندی زد و چاقوی ضامن دارش رو از زیر میز روی رونِ یونگی حرکت داد. یونگی حتی متوجه نشده بود که جیمین اون چاقو رو کِی درآورده بود!

- بهتره با من مهربون تر برخورد کنی یونجیا! فراموش نکردی که؟ منم یه پسر بدم!

یونگی دندون هاش رو روی هم سایید و خواست چیزی بگه که با حسِ نزدیک شدن گارسون بهشون خیلی سریع اسلحه اش رو به داخلِ کیفش برگردوند و جیمین هم چاقوش رو به داخل جیبش.

منتظر شدن تا گارسون سفارشاتشون رو روی میز قرار بده. با دور شدنِ پسر یونگی درحالی که لاته اش رو به آرومی هم میزد خطاب به جیمین گفت:

- فراموش نکن که ما داریم توی ایالات متحده ی آمریکا درس میخونیم جیمین، حمل اسلحه اینجا آزاده، اوکی؟

جیمین پوزخندی زد. چاقوش رو دوباره بیرون آورد و درحالی که سر انگشتش رو به آرومی و با کمی فشار روی لبه تیزش میکشید لب زد:

- متوجه ام.

کمی مکث کرد و بعد درحالی که یه آبنباتِ سرخ رنگ رو به لب های آلبالویی یونگی نزدیک میکرد گفت:

- آبنبات میخوری؟

یونگی به چشم های جیمین خیره شد.

- نه.

- آبنبات میخوری؟

جیمین دوباره تکرار کرد.

- بابای من پلیسه جیمینا. بهم یاد داده از غریبه ها آبنبات نگیرم.

جیمین دستش رو عقب کشید و آبنبات رو توی دهن خودش گذاشت.

- ما غریبه ایم؟

- تقریبا آره، این تازه سومین قرار ماست.

یونگی گفت و یکی از آبنبات های آبی رنگ رو برداشت.

- بابات دیگه چیا یادت داده بیبی گرل؟

یونگی با شنیدنِ اسمی که باهاش خطاب قرار گرفته بود گوشه ی لبش بالا رفت. آبنباتِ توی دستش رو به سمت جیمین گرفت و گفت:

- آبنبات میخوری؟

جیمین تک خنده ای کرد و به صندلی چوبی کافه تکیه داد.

- نه!

She is the man | ᴊᴍ+ʏɢWhere stories live. Discover now