- برای سوپرایز شدن آماده ای؟
جیمین گفت و با لبخند شیطونی روی لب هاش همونطور که شونه به شونه ی یونگی ایستاده بود، دستش رو مقابل یونگی دراز کرد. یونگی با دیدن دست جیمین کمی پایین تر از شونه اش سرش رو به علامت مثبت تکون داد و دستش رو بین دست جیمین قرار داد.
لبخند جیمین پر رنگ تر شد و انگشت هاش رو بین انگشت های یونگی قفل کرد و چند ضربه ی کوتاه به در آهنی مقابلش زد. در با صدای گوش خراشِ کشیده شدنِ دو آهنِ زنگ زده روی هم باز شد و مردی هیکلی با انواع تتوهای مختلف روی بدنش و چهره ای اروپایی جلوشون ظاهر شد.
یونگی ناخودآگاه دستِ جیمین رو بیشتر بین دستش فشرد اما با اینحال هیچ نشونه ای از اضطراب و نگرانی توی چهره اش پدیدار نشد.
مردِ هیکلی با دیدن جیمین پوزخندی زد و از جلوی در کنار رفت.
- امشب دیر اومدی! لیست پر شده.
- برای مبارزه نیومدم الکس، امشب فقط اومدم تماشا.
الکس ابرویی بالا انداخت و جیمین و یونگی رو با دقت از نظر گذروند و با پوزخندی که روی لب هاش داشت گفت:
- راست میگی، بهتره امشبو فقط تماشا کنی! خوب نیست یه خانوم کتک خوردنِ دوست پسرشو ببینه.
الکس گفت و با بالا انداختن ابروهاش به یونگی اشاره کرد و همین باعث شد اخم غلیظی روی صورت یونگی بشینه و دست آزادش مشت بشه.
- صندلی خالی هست دیگه؟
- آره برو داخل بچه ها راهنماییت میکنن.
الکس گفت و چشمکی برای جیمین و یونگی زد.
جیمین بدون هیچ حرف دیگه ای همونطور که فشاری به دست قفل شده اشون میاورد یونگی رو پشت سرش به سمت راهروی تاریکِ مقابلشون کشید.
هرچی به آخرین پله های ته راهرو نزدیک تر میشدن صدای فریادها و تشویق ها بلند تر میشد و نگاهِ یونگی مشتاق تر.
آخرین پله رو هم پایین اومد و با بُهت به زمین مسابقه ی رو به روش و موج مردمی که درحال تشویق دو ورزشکارِ توی رینگ بودن خیره شد.
چشم هاش رو که از شدت هیجان برق میزد به جیمین دوخت و با بلندترین صدای ممکن خطاب به پسر کنارش که با لبخند بهش خیره شده بود گفت:
- مسابقاتِ زیرزمینی بوکس؟!
صدای بلندش بین هیاهو و تشویق های جمعیت گم شد اما جیمین به خوبی فهمید که یونگی چی گفته.
- از برادرت شنیده بودم که هردوتون به بوکس علاقه دارید. نظرت چیه مین یونجی؟
یونگی با لبخندی که تمام دندون هاش رو نمایان میکرد نگاهش رو به رینگ مسابقه دوخت.
- عاشقشم.
چند دقیقه بعد یونگی، خودش و جیمین رو درحالی دید که روی نزدیکترین صندلی به رینگ و با تمام هیجان درحال تشویقِ دو فرد مسابقه دهنده بودند.
یونگی داشت اوج هیجان رو تجربه میکرد!
اون همیشه همراه با یونجی مسابقات بوکس رو تنها از پشت شیشه تلویزیون دیده بود و حالا...حالا درحالی که با اسم خواهرش کنارِ کراشش نشسته بود، داشت یه بوکسورِ رو توی مسابقات زیرزمینی با تمام وجود تشویق میکرد.
این احساسات و هیجانات برای یونگی وصف نشدنی بود.
سرش رو به سمت جیمین برگردوند و به پسری که کنارش نشسته بود و متقابلا با هیجان درحال فریاد بود خیره شد. یهو حس کرد همه ی صدا ها توی هم قاطی و محو شدن، حرکات آروم شده و صورت های همه تار شده بود و تنها کسی که توی نگاهش برق میزد جیمین بود، تنها صدایی که میشنید صدای جیمین بود!
بی اراده دستش رو به سمت پسر دراز کرد، به یقه ی هودی مشکی رنگش چنگ انداخت و توی یه حرکت با کشیدن یقه اش صورت هاشون در چند سانتی هم قرار گرفت.
جیمین با چشم های متعجب به چشم های براق یونگی خیره بود و یونگی نگاهش بین چشم ها و لب هاش در چرخش بود. مهم نبود عقلش در اون لحظه چی میگه! مهم نبود که تازه اولین قرارشون بود! یونگی مدت ها در انتظار این لحظه بود، پس بی معطلی لبهاش رو به لبهای سرخ جیمین چسبوند.
بوسه اشون همزمان شد با صدای فریاد همزمانِ تمام جمعیت توی سالن که نشون از تموم شدن مسابقه و برنده شدن یکی از بکسور ها میداد، اما الان دیگه نتیجه ی مسابقه برای یونگی مهم نبود.
مَک عمیقی به لبهای جیمین زد و سرش رو عقب کشید و دوباره به چشم های هیجان زده ی پسر خیره شد.
- این جایزه ی سورپرایز موفقت آمیزت بود، پسر بد!
شنیدن این حرف باعث ایجاد لبخند کجی روی صورت جیمین شد. انگار قرار گذاشتن با یونجی هیجان انگیز تر از چیزی که فکرشو میکرد بود!
![](https://img.wattpad.com/cover/239447469-288-k636689.jpg)
YOU ARE READING
She is the man | ᴊᴍ+ʏɢ
Romance[-کامل شده-] 𝐌𝐢𝐧𝐘𝐨𝐨𝐧 چرا فقط نمیای امتحانش کنیم؟ یه پسر بد مثل منو یه دختر بد مثل تو، ما بهترین کاپل رو برای جشن امسال دانشگاه میسازیم. یونگی پوزخندی زد، به صندلیش تکیه داد و زمزمه کرد: - اما یه پسر بد مثل تو، با یه پسر خوب مثل من تکمیل میشه...