عمارت پارک.
تنها با نگاه کردن به چهره ش میشد فهمید چند شب رو با بی خوابی گذرونده. موهای جوگندمیش برخلاف همیشه، کاملاً ژولیده و به هم ریخته بودن و چند دکمه ی بالایی پیراهنش با بی تفاوتی باز مونده رها شده بودند. وکیلش - آقای مین - چند ساعت پیش تماس گرفته بود اطلاع داده بود برای ملاقات باهاش به اون جا میاد، با این حال جوهیونگ هیچ رغبتی برای برداشتنِ تکیه ش از صندلیِ پشتِ میزِ کارش نداشت.
پسرشㅡ با وجود یک هفته ای که گذشته بود، هنوز کوچکترین خبری ازش وجود نداشت. طوری ناپدید شده بود که انگار هیچ وقت برنگشته. حتی اگه توسط دشمن هاشون دزدیده شده بود، باید تا امروز یه تماس از سمت کسایی که در ازای پول، پسرش رو گروگان گرفتن دریافت میکرد. اما هیچ چیز نبود.
قبل از شنیدن صدای تقه ای که به در اتاق خورد، صدای قدم های کسی رو پشت در شنید. به آرومی اجازه ی ورود داد و با باز شدنِ در و قرار گرفتنِ خدمتکارِ خونه داخلِ چهارچوب در منتظر خبرش موند. "قربان، آقای مین رسیدن." زن اطلاع داد و جوهیونگ با درخواستِ راهنمایی وکیلش رو به داخل اتاق خدمتکار رو راهی کرد.
بعد از چند دقیقه، دوباره صدای تقه ی در رو شنید و این بار با ورود پیرمرد نسبتاً کوتاه و کم مویی به داخل اتاق، صندلیش رو از جلوی میز برگردوند تا باهاش رو در رو شه. بعد از سلام کوتاهی صندلیِ رو به روییش رو به پیرمرد پیشنهاد داد و وقتی آقای مین روی صندلی جا گرفت و کیف سامسونتش رو روی میزِ پایه دارِ جلو روش گذاشت، جوهیونگ پرسید. "بنظر کار مهمی داشتی. مشکلی پیش اومده؟"
پیرمرد همزمان که سر تکون میداد سمت کیفش خم شده و قفلش رو باز کرد. یه دست برگه از داخلش برداشت و سمت جوهیونگ گرفت. جوهیونگ با حالت سوالی خم شد و برگه هارو ازش گرفت. "اینا چیه؟"
"لطفاً مطالعه کنید." پیرمرد گفت و جوهیونگ به تبعیت از حرفش، مشغول خوندن شد. با این حال، از لحظه ی شروع تا رسیدن با آخرین کلمه، با هر خطی که جلوتر میرفت، اخمهاش با غلظت بیشتری تو هم گره میخوردن. درنهایت وقتی به آخرین جمله رسید، بدون این که درجه ای از زاویه اخمش کم کنه سرشو بلند کرد و به پیرمرد روبه روش چشم دوخت. "منظورت چیه؟"
"آقای پارک، شرکت شما با وجود ۱۵ تا شعبه ی مختلفی که تو قوی ترین کشور های تجارتی، نمیتونه بدون وارث رها ش-" پیرمرد سعی کرد توضیح بده اما جوهیونگ با خشم وسط حرفش اومد. "بدون وارث؟. نکنه فراموش کردی که من وارث خودمو دارم؟ پسرِ من، پارک چانیول. اون قراره تنها وارثم باشه." کم کم کنترل لحنش رو از دست میداد. کفتار های گرسنه ای که دور تا دورش رو گرفته بودن از هیچ فرصتی برای ناخنک زدن به گوشتِ شکار فروگذار نمیکردن.
"الان یک هفته کامل گذشته و هیچ خبری از ایشون نیست. حال جسمی شما هم خیلی پایدار نیست آقای پارک. نباید احساسات رو وارد قضیه کرد. من به عنوان وکیلتون وظیفه دارم از امور مالیتون محفاظت کنم. برادر خانمتون، آقای اوه، بهترین گزینه بعدِ پسرتون به حساب میان." جوهیونگ تلاش میکرد نسبت به گفته های اون مرد که خیلی صریحانه و بی پرده داشت راجع به حذف شدن پسرش حرف میزد، خودکنترلیِ کامل داشته باشه، با این حال آخرین جمله ای که اون مرد بین گفته هاش به کار برد، جزو خط قرمز های جوهیونگ به حساب می اومد.
ESTÁS LEYENDO
༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕳𝖊𝖆𝖗𝖙𝖊𝖉 ༻
Fanfic─بکهیـون بعـد از سـهسـال به کـره برمیـگرده، بیخبر از این کـه کسـیکـه تو عمـارت پـارک منتظرشه چانیـول نیسـت، بلکـه همسـر سابقـشه کـه هنـوز طعــم شیــرینِ تنـشرو زیـر دندونهاش نـگه داشتــه.🍻 🛇هشدار🛇 قبل از شروعِ این بوک، فصل اول شو کامل بخونید...