-قسمـتِ دوازدهـم؛ فرصتـها ازدسـت میـرونـد.

845 206 71
                                    

دستهاشو جلوی سینه ش گره کرده بود و بدون توجه به پدرش، ته یون، افسر لی و سربازِ زیردستش که همراه اون توی راهروی بیمارستان ایستاده بودن، بی هدف و پی در پی کف زمینو وجب میکرد.

صدای گریه های آروم ته یون تنها چیزی بود که تو راه رو میپیچید و حقیقتاً کسی اون جا نبود که بخواد جلوشو بگیرهㅡ به هرحال اون دونفر یک سال تمام باهم نامزد بودن و به زودی قرار بود ازدواج کنن؛ با این حال اتفاقی که افتاده بود به دور از برنامه ریزیاشون بود.

همون چیزی که چانیول ازش میترسید بالاخره اتفاق افتاده بود. بکهیون دقیقاً همون کسی از آب در اومده بود که وحشیانه به سهون حمله کرده بود و خونی که اون شب لباساشو به گند کشیده بود خونِ داییِ بخت برگشته ی چانیول بود.

تنها سوالی که بی جواب باقی میموند این بود که بکهیون با چه انگیزه ای همچین کاری کردهㅡ چانیول حتی یادش نمی اومد اون دو نفر تاحالا همدیگه رو دیده باشن، اما طبق چیزی که پلیس میگفت بکهیون تو خونه ی خودِ سهون بهش حمله کرده بود و حالا تنها افرادی که کم و بیش از پشت پرده ی این ماجرا باخبر بودن خدمتکارای لعنتیِ اون خونه بودن که حتی زبون برای حرف زدن نداشتن.

چانیول برگشت تا یه مسیر دیگه رو برای رژه رفتن انتخاب کنه که با شنیدن صدای افسر لی - همون افسری که از اول مسئولیت پرونده رو برعهده گرفته بود- متوقف شد. "آقای پارک؟"

سمتش برگشت. معلوم نبود مخاطبش چانیول بوده یا پدرش، به هرحال به نظر میرسید تازه کارش با موبایلش تموم شده و طوری که هنوز اونو نزدیک سینه ش نگه داشته بود و با نگاه نسبتاً شوکه ای به چانیول و پدرش نگاه میکرد، انگار خبر مهمی بهش رسیده بود

قبل از این که حتی دهنشو برای گفتن حرفی باز کنه صدای قدم هایی رو از ته راهرو شنید و بلافاصله برگشت. افسر لی با دیدن دو مردی که سمت شون می اومدن تعجب کرد.

چانیول سعی کرد نگاه دقیق تری به اون چهره ها بندازه و اون لحظه بود که با دیدن دوست صمیمیش هیانگ که تو یه پیراهن و پالتوی مشکی، همراه مرد جوون تری که احتمالاً زیر دستش بود، سمتشون می اومد، چشم هاش گرد شدن. خواست دهن باز کنه اما همون لحظه متوجه حرکت نامحسوس دست هیانگ شد.

سال های زیادی از اون آموزش ها گذشته بود با این حال چانیول اون کد رو خیلی خوب به خاطر داشتㅡ کد مخصوص جاسوسا برای مواقعی که میخواستن همدستشون به سکوت دعوت کنن!

چانیول دقیقاً نمیدونست هیانگ چرا این حرکتو انجام داده اما شرط احتیاط بود که به خواستش عمل کنه و طوری جلوه بده که انگار هیچ وقت صمیمی ترین دوست شو ندیده. با نزدیکتر اومدن هیانگ، افسر لی بلافاصله بهش تعظیم کرد و خوش آمد گفت. هیانگ هم متقابلاً تعظیم کرد و این حرکتو برای جوهیونگ و پسرش و خانم کیم ته یون هم تکرار کرد.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕳𝖊𝖆𝖗𝖙𝖊𝖉 ༻Where stories live. Discover now