-قسمتِ اوّل؛ کابوس، ازگور برخاسته.

2.1K 425 182
                                    

🚫🚫🚫هشدار🚫🚫🚫
-قبل از شروعِ این داستان، فصل اول رو کامل بخونید. عنوانِ فصل اول~> Black Eyed
-مقدمه بخشی از خود داستانه و خوش‌و‌بش‌های من نیست

عینک دودیشو روی موهاش بالا داد و وقتی آخرین چمدونشو هم از مسئول فرودگاه تحویل گرفت سمت گیت خروجی حرکت کرد.

بعد از سه سال، دیدن تابلو هایی که به زبان کره ای نوشته شده بودن، واقعا حس عجیبی داشت.

چرخ های چمدونشو روی سطح روشن و براق کاشی های سالن تنظیم کرد و دنبال خودش کشید. با خروج کاملش از ساختمون بزرگ فرودگاه بوی نم بارون تو مشامش پر شد. سرشو بلند کرد به آسمون ابری سئول چشم دوخت.

۳ سال گذشته بود. دقیقاً ۳ سال.
تو طول این سه سال، شب و روز های زیادی رو پشت سر گذاشته بود اما تنها چیزی که تو وجودش بی تغییری باقی موند فقط یک چیز بود.

شاید همین دیروز بود، وقتی یکی از خدمتکار های عمارت پارک باهاش تماس گرفت و خبر برگشتن چانیولو بهش داد و اون با اولین پرواز سوئیس-سئول خودشو به این جا رسونده بود. نمیخواست به حرفهای کیونگسو اهمیتی بده. تنها کاری که اون پسر میتونست انجام بده اداره ی تجارت نوپاشون تو طول مدتی بود که بکهیون برای دیدار با چانیول به کره برمیگشت.

بکهیون هیچوقت دلیل رفتن چانیولو نفهمید، هیچ وقت نفهمید کجا رفته، هیچ وقت نتونست دنبالش بره. فقط میدونست دوباره ترکش کرده.

اما حالا اونجا بود.
راننده تاکسی خم شد و چمدونشو پشت ماشین جا داد و بکهیون زیر بارش ضعیف بارونی که موهای لخت و مشکی رنگشو خیس میکرد سوار ماشین زرد رنگ فرودگاه شد.

از توی ماشین نگاهی به ساعت دیجیتالی جلوی ماشین انداخت.
"قربان مقصدتون کدوم طرفه؟"

ꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆ


با سراسیمگی از روی کاشی های مرمری و صیقل خورده کف سالن رد میشد و بعد از چند ثانیه دوباره سمتشون برمیگشت. یه هفته به همین سادگی گذشته بود اما هنوز هیچ خبری از تنها پسرش به گوش نرسیده بود. خودشو لعنت میکرد. میدونست اگه اصرار های خودش برای برگشتن چان به کره و شرکت توی اون مهمونی لعنتی نبود هیچوقت همچین اتفاقی نمیوفتاد.

بنظر میرسید سهونم به اندازه اون نگران باشه. زنی که تو لباس شب قرمزش کنارش نشسته بود و بازوهاشو ماساژ میداد تمام تلاششو میکرد تا نامزدشو تو یه همچین شرایط پر استرسی آروم کنه اما تمام تلاش هاش بیفایده بود.

سهون بالاخره تحملشو از دست داد و با کنار زدن دست تیون از روی مبل بلند شد.
"اینطور فایده نداره. خودم باید برم دنبالش..." گفت انا ثبل از اینکه بخواد یه قدم جلوتر برداره، در سالن به شدت باز شد و یکی از خدمتکارا داخل سالن دوید.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕳𝖊𝖆𝖗𝖙𝖊𝖉 ༻Onde histórias criam vida. Descubra agora