سلام
بابت تاخیر در آپ عذر میخوام
💋💋یک ساعت از زمانی که باهم در حال صحبت بودن گذشته بود ، هرچه بیشتر در رابطه با نقشه ی ییبو باهم بحث می کردن بیشتر از قبل دو دل میشدند
ژان محکم روی میز زد و بدون توجه به از جا پریدن ییبو و چشم های گرد شده اش لبانش رو کمی خیس کرد و شروع به مرور نقشه کرد
+ اول از همه اینو می دونی که انجام چنین کاری جون منو در خطر میندازه ؟
ییبو سری به نشانه ی تایید تکون داد
+ خب این دیوونگیه که من قبولش کنم اما از اونجایی که منم دیوونم باشه قبوله فقط بیا یه دور دیگه نقشه رو مرور کنیم ... من حوصله ندارم گند کاریا جنابعالی رو جمع کنم
- من میترسم تو گند کاری کنی ( برای بار هزارم امروز روی لب هایش نیشخندی نمایان شد )
+ یه ثانیه صبر کن .... قبل از اینکه نقشه رو مرور کنیم
ژان از روی کاناپه بلند شد و خودش رو به ییبو رساند ... خم شد و صورتش رو در چند اینچیه صورت ییبو قرار داد . لب هایش رو به گوش یییو نزدیک کرد .
+ جناب وانگ ییبو
بازدم نفس ژان به گوش ییبو می خورد ، ییبو تکان ریزی خورد ... دهانش رو باز کرد تا چیزی بگه که گوش چپش محکم توسط دست ژان کشیده شد
داد دردمند ییبو در خانه پیچید ، ییبو سعی کرد با هر ترفندی که تا به الان یاد گرفته آن انگشت هارو از گوشش رها کند ولی هیچ فایده ای نداشت
- آخخخخخخخ وحشییی چتههههه
+ گوشتا ول می کنم و تو .... تو وانگ ییبو میگی از کجا راجبم فهمیدی .... اگه دروغ بگی هردوتا گوش هاتو اینطوری می کنم
گوش قرمز شده ی ییبو رو رها کرد و برگشت و دوباره نشست ... پای چپش رو روی پای راستش انداخت
+ منتظرم
- چی بگم ؟
+ از کجا راجب شغلم میدونی
- من یه پلیسم
+ منو مسخره می کنی ؟ بزار بهت بگم خوشم نمیاد مسخره بشم ، الان هم جواب سوالما بده
- با کمی پرس و جو
+ ییبووووو اگه قرار بود انقدر راحت راجب شغلم بدونی که تمام اون افراد متوجه شده بودن
- برادرم .... کالبشکافه .... همکارته
+ چی ؟!
- لیو هایکوان
+ برادرین ؟
- ناتنی .... از یه مادریم
+ اوه .... باشه اینا از طریق برادرت فهمیدی راجب گذشتم .... چجوری فهمیدی ؟
- بزار سوالتا درست کنم کدومش ؟
اخمی میان ابرو های ژان شکل گرفت ... میترسید ییبو چیزی راجب اتفاق ده سال پیش نداند و با احمق بازی خودش تمام آن اتفاقات رو لو بدهد
+ منظورت چیه ؟ .... یا میگی چیا میدونی یا میام گوشتا این بار میپیچونم
- خب بابا ... چرا یهو داغ می کنی ، فقط میدونم که به خاطر درگیریت با پدرت از آمریکا برگشتی چین و همینجا تحصیلتا ادامه دادی .... بدون اینکه مادرت متوجه بشه در کنار وکالت ، کالبدشکافی رو هم دنبالش رفتی . به مدت پنج سال پرستار بچه بودی ، تمام چیز هایی که میدونم همینا بود
ژان نفس حبس شده اش رو با صدایی بلند آزاد کرد و با صورتی که در آن آرامش دیده میشد رو به ییبو کرد و با لبخند شروع به حرف زدن کرد
+ خب از اول میگفتی .... چرا کاری کردی اون گوش بدبختتا به فنا بدم هان ؟
بلند شد و به طرف ییبو رفت ، کنار ییبو نشست .... دستش بلند کرد که ییبو با شتاب از روی مبل بلند شد و به گوشه ای رفت
+ کاریت نداشتم ... می خواستم یکم گوشتا آروم کنم
- باشه باشه تو راست میگی .... از همونجا نقشه رو مرور کن
+ مسخره .... باشه بیا ببینیم قراره چیکار کنیم
هم برای دیر آپ کردن معذرت می خوام و هم برای اینکه کم بود 💋💋
آپ بعدی : 12 ووت
💋💋

YOU ARE READING
BETA(bjyx)✔
Fanfiction●completed● ●پایان یافته ● ● + تو مگه انسان نیستی ؟ - نه ، من قلب ندارم + چرا ؟ - چون قلبم رو دادم به کسی + به کی - کسی که روحم رو آتش زد ● کاپل: ییژان ● تاپ : ییبو ● تعداد پارت : 20 ● پایان : هپی اند ●○کانال : windflowerfiction ○● ●top :...