part 4

601 115 10
                                    

~ ژان ~
به حلقه ی نقره ای که با خون خشک شد ه ی خرگوشک طلاییم براش نقش و طرح کشیده شده بود نگاه کردم
متوجه نگاه متعجب ییبو شدم ..... سرما بالا اوردم و پرسیدم
+ چیشده ؟
- یه جوری گفتی چیز مهمی داری که فکر کردم سندی چیزیه
+ حتما که نباید سند و اینا باشه
و بعد از حرفم لبخندی تلخ بود که مهمان لب هام شد
« فلش بک »
به ییبو که تمام حواسش به رانندگی بود نگاه پر حرصی کردم ..... مرتیکه فکر کرده کیه هاااان دست برام نموند
به خونه که رسیدیم .... پیاده شدم .........
+ فااااک چه اتفاقی برا خونم افتاده
ییبو نگاه جزئی به اطراف انداخت و بعد با بیخیالی تمام گفت
- فکر کنم میخواستن بکشنت
+ عزیزم یه کم بیخیالانه تر این جمله را میگفتی مطمئن میشدم توام با اونا همدستی
- بیا بریم
+ کجا ؟ اینجا خونمه مثلا
- اگه دوست داری وقتی بهت حمله شد یذره امید هم به زنده بودن نداشته باشی ..... مشکلی نیست همینجا بمون
+ صبر کن وسایلما جمع کنم
- زود تند سریع داخل ماشینی بدون چمدون و اینا
+ باشه ....ولی صبر کن یه چیز خیلی مهم هست باید بیارمش
- زود
« پایان فلش بک »
بدون توجه به صاحب خونه ی جدیدم به طرف اتاقی رفتم که ییبو بهم گفته بود اتاقمه ‌...... وارد اتاق شدم و خودم روی تخت پرت کردم ..... نگاهی پر از دلتنگی به حلقه انداختم شعری که ناخودآگاه به ذهنم اومد خواندم
خرگوشک خرگوشک طلایی
هویج طلایی
مو طلایی
چشم طلایی
بیا بیا و این کیکا بخور
خرگو.........
طاقت نیاوردم و بغزم شکست .... محکم و با شدت شکست ..... انگار سال ها بود سدش ضعیف شده بود و منتظر یه تلنگر بود ..... تلنگری که نجاتم داد ..... نجاتم داد از دردی که بغزم به گلوم فشار میاورد
خیلی دردناکه بغز داشته باشی و چشم هات باهاش همراهی نکنند
دلم برا خرگوشک طلاییم تنگ شده بود برا صدای فرشته ایش که دل هر شنونده ای را میلرزاند
دلم میخواد با صدای بلند صدات بزنم شاید دل فرشته ها به حال آشفتم بسوزه ..... شاید دلشان با شنیدن هق هق هام از دوریت به رحم بیاد و اجازه بدن ببینمت .
دستی به موهات بکشم و بگم گریه کنی خبری از غذا نیستا
ولی چرا چرا هرچی با سوز بیشتری اشک میریزم در حدی که سوزششون را روی گونه های بی رنگم حس میکنم ..... کسی حتی تو دلش به حالم نمیسوزه
اگه التماست کنم برمیگردی ؟
چرا تنهام گذاشتی ؟
من که بهت با هر روشی نشون دادم دوستت دارم
باورش ...... اینقدر سخت بود ؟
باورش ...... اینقدر دور از واقعیت بود ؟
مگه چه گناه بزرگی مرتکب شده بودم که صورتم شد بوم نقاشیت
بومی از رنگ خون قرمز تو
چه گناه بزرگی مرتکب شده بودم که ......
با صدای فرشته ایت صدام زدی و گفتی درد داره
گفتی فوتش کن ..... بوسش کن
این چه گناهی بود که بهم اجازه ی این کار هم نداد
دلم میخواد داد بکشم
سر کی ؟
خودمم نمیدونم
شاید سر خودم ..... خودم که وقتی اون اتفاق افتاد خشکم زد و به پر پر شدنت نگاه کردم
به محو شدنت چشم دوختم
الان اون بالا بهت خوش میگذره ؟
الان اون بالا برات کیک درست میکنند ؟
یادته یه شب باهم تا دیر وقت دعوا کردیم که کی خرگوش تره ..... یادته اون شب اینقدر خسته بودی که بدون شنیدن قصه ی محبوبت خوابت برد ؟
یه سوال ...... بین این همه روز چرا ..... چرا روزی که تولدت بود ترکم کردی هان ؟
چرا کاری کردی تمام بچه های دنیا برام نگاه غمگین بسازن ..... چرا کاری کردی تمام جشن های تولد برام نگاهی پر از حسرت بسازن ؟
هووم بیا سوال و جواب امشبا زود تموم کنیم
شبت بخیر
________________________________
صبح با احساس سوزش چشم هام باز کردم
احتمالا بازم خیلی گریه کردم
از روی تخت پایین اومدم و از اتاق بیرون رفتم
+ ییبو ؟
نیستش؟
بیخیال ..... بهتر تا وقتی صاحب خونه نیست میشه همه چی خورد
به طرف اشپزخونه رفتم و تقریبا رفتم تو دل یخچال
با احساس نگاه کسی روی خودم از یخچال دل کندم که
+ هییییییییی ..... مگه روحی ؟
_________________________________
آپ بعدی = ۴۰ ووت
❤❤❤❤❤❤❤❤

BETA(bjyx)✔Where stories live. Discover now