part 6

563 98 6
                                    


*BETA*

"سوم شخص "

احساس خفگی یعنی آخرین چیزی که قرار حس کنه اینه ؟ چشمانش سیاهی میرفت .. چیزی جز دردی که بر گلویش فشار می اورد حس نمیکرد

لحظه ای که از تمام چیز ها نا امید شده بود روی زمین رها شد .... تند تند هوا را میبلعید
با شنیدن صدایی آشنا ، چشمان خسته اش رو به زور باز نگه داشت

+ ژان ژااااان

چشمانش رو کمی باز کرد ، تار میدید
آخرین چیزی که احساس کرد ، دستی سرد و بزرگ روی صورتش بود

چشمانش بسته شد و این وحشتی به دل ییبو می انداخت

*BETA*

ییبو :

ژان رو بلندش کردم و به طرف ماشین حرکت کردم
روی صندلی عقب گذاشتمش و صداما برا کسی که مسبب حواس پرتیم از ژان بود داد کشیدم

+ بشین عقب ، پیش ژان

نگاه چپی بهم انداخت و کاری که بهش گفتم رو انجام داد

- چته چرا حالا دعوا داری ؟

در رو محکم بستم و نگاه حرصیم رو به جیلی دادم

+ به نظرت اگه یدفعه اینجا ظاهر نمیشدی ، چی میشد ؟
- این بلا سر ژان نمی اومد
+ دیگهههه
- گیرشون مینداختی
سری تکون دادم و ماشین رو روشن کردم
- میری بیمارستان
+ کالبد شکافی
- ولی ژان
+ خودتا به خنگی میزنی یا واقعا خنگی ... ژان توام نقش بازی کردنا بست کن

با حرفم ژان اخمی کرد و چشماشا باز کرد لباشا جلو داد

* مجبور بودی گند بزنی به نقش بازی کردنم
+ آره ... حالاهم ساکت میخوام رانندگی کنم

بعد از حرفم سکوت چند ثانیه ای ایجاد شد و بعد این داد جیلی بود که مصادف با ایست قلبی من و ترسیدن ژان شد

* چتهههه
- تو .... مگه

ژان خنده ای کرد که با سخاوت تمام دندان های خرگوشیش رو به نمایش میگذاشت

* منو دست کم نگیر

تمام حرفی که زده شد قبل از رسیدنمون همین بود

+ بیاین بیرون

از ماشین پیاده شدم
جیلی و ژان هم پیاده شدن و باهم به طرف کالبدشکافی رفتیم
با سرعت وارد اتاقی شدیم

تمام مدتی که من و ژان کارهای لازم‌رو انجام میدادیم جیلی با چشم هایی که تعجب داخلشون موج میزد به ما نگاه می کرد

ژان لباسش رو پوشید و سراغ جسدی که براش آماده کرده بودم اومد
قبل از اینکه کارش رو انجام بده با سر به جیلی اشاره کرد

* به نظرم دوستت واقعا نیاز به توضیح داره
+ بعد از اینکه کار های جسدا انجام دادی بهش توضیح میدم

BETA(bjyx)✔Où les histoires vivent. Découvrez maintenant