part 5

556 109 8
                                    

+ هیییییی مگه روحی ؟ یه صدایی لااقل از خودت بده ... وای قلبم افتاد تو پاچم
- کو؟ من که نمی بینمش
+ چشماتا بشور ...جور دیگه ای نگاه کن ... شک نکن میبینیش
- اوکی .... برو کنار
رفتم کنار .... شیر آبا باز کرد و شروع به شستن چشماش کرد
+ ییبو ؟ ناموسا
- گمشو بابا ... خاک رفته بود توش .... راستی گریه کردی ؟
نگاه چپی بهش انداختم ... یعنی چشمام قرمزن ؟ یا صداما شنیده ؟
+ آره
- برای چی
+ برای اینکه .... تو بهم خیانت کردی... مگه من چی کم  داشتتتتتم ... هق هق
پوکر بهم نگاه کرد ...
- دیشب مصرفت بالا بوده برا همینه ... پیش میاد دیگه
+ مسخره
- صبحونه درست کن تا بخوریم ... بعدشم بریم کالبدشکافی
+ هوم ؟ کالبد شکافی ؟ برای چی ؟
- بعدا میفهمی
شونه ای بالا انداختم ... اگه چیزی باشه ... اره بعدا می فهمم
صبحونه رو با سرعت درست کردم و با ییبو شروع به خوردنش کردیم
نیم ساعت بعد توی ماشین نشسته بودیم
احساس خوبی نداشتم .... استرس داشتم
برای همین حالت تهوع گرفته بودم
هر لحظه بیشتر احساس می کردم حالم داره بهم میخوره ...... ولی دلیلش ؟ نمیدونستم
+ ییبو ..... بگو برای چی داریم میریم کالبد شکافی
- میفهمی
+ وای بگو تا این استرس ولم کنه ... حالم داره بد میشه
- چی ؟ ژان اگه ماشینما به گند بکشی ... کاری باهات میکنم که دیگه هیچوقت یادت نره
+ عوضی .... من چی میگم این چی میگه
دو ساعت بود که تو راه بودیم .... مگه ییبو نگفته بود میریم کالبد شکافی پس چرا تو همچین جایی هستیم ؟ مثل جنگل بود
ییبو ماشین پارک کرد و پیاده شد بعد از ۱۵ دقیقه در سمت منا باز کرد
- ژان بیا بیرون
از ماشین پیاده شدم .... چنین لحن آرومی ! از ییبو بعید بود !!
دنبالش راه افتادم ... نمیدونستم کجا میره ... و لعنتی خودشم هیچی نمی گفت
بلاخره نزدیک کلبه ای ایستاد ... نگاهی به ییبو و بعد به کلبه انداختم
- یکی اینجا به قتل رسیده .... بیا تو باید یسری چیزا رو قبل از اینکه کسی بیاد چک کنیم
+ اونوقت خودمون مجرم نمیشیم ؟
- ابله پلیس به ما اجازه داده ... بعدشم اونا قبل ما اومدن و رفتن
+ خب بابا ... چته
- هیچی .... خیلی خب بیا بریم داخل
در کلبه رو با پاش باز کرد .... با اولین قدمی که داخل اون کلبه ی سرد و تاریک گذاشت صدای قرچ بود که به هوا رفت
ییبو توجهی نکرد و به راهش ادامه داد ... فکر کنم قبل از اینکه منا اینجا بیاره اومده بوده
+ ییبو
- ساکت
پسره ی بی نزاکت با لحن مظلوم صدات زدم میگی ساکت ؟ بی لیاقت .... با دیدن گاو صندوقی آشنا گوشه ی کلبه .... دست از حرف زدن به ییبو کشیدم
چقدر اون گاو صندوق آشنا بود .... خدایا کجا دیده بودمش ؟ .... بدون اینکه متوجه بشم چند قدم بلند برداشتم و خودما به گاو صندوق رسوندم ... دستی بهش کشیدم .... بدون ذره ای فکر رمزی که تو ذهنم بود رو وارد کرد و گاو صندوق باز شد
درسته .... این گاو صندوق مادرمه .... صبر کن چی ؟ چرا باید گاو صندوق مادرم اینجا باشه ؟
اوه حتما دزدیدنش ... آره همینه
از گاو صندوق فاصله گرفتم ... به ییبو نگاه کردم نشسته بود و به ردی از خون که روی چوب های کلبه باقی مونده بود نگاه می کرد .... پیش ییبو رفتم و کنارش روی دو زانو نشستم ...
+ چیزی فهمیدی ؟
- نه .... تو خوبی ؟
+ اوهوم .... فکر کنم کسی گاو صندوق مادرما دزدیده
نمیدونم من اشتباه کردم یا نه ولی مطمئنم چشم هاش رنگ غم گرفتن و سرشا تکون آرومی داد و دوباره به اون رد خون نگاه کرد
بلند شدم و شروع به راه رفتن دور کلبه کردم
حوصلم سر رفت .... با دیدن چیزی برگشتم که به ییبو بگمش که نبود
هوووم این بی شعور بدون من کجا رفت ؟
یه ندایی هم نداد ... خدایا من با کی طرفم
از کلبه بیرون رفتم که با احساس پیچیده شدن چیزی روی گلوم و بسته شدن راه تنفسم دست هام به طرف اون چیزی که دور گلوم بود بردم تا بازش کنم ولی نمیتونستم چشم هام سیاهی میرفت و آخرین چیزی که قبل از بیهوشی فهمیدم
صدای کسی بود که می گفت
* توام مثل همون مادرت لایق مردنی
______________________________
آپ بعدی = ۵۰ ووت
❤❤❤❤❤❤❤❤❤

BETA(bjyx)✔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora