part16

301 75 14
                                        


ژان با دیدن انگشت ییبو فاصله ی باقی مانده رو طی کرد و انگشت ییبو رو بوسید و دوباره سرش رو روی پای ییبو گذاشت

+این چه کاری بود

پشت جمله اش ... " یکم طولانی تر میموندی .. اصلا کاش خودم خم شده بودم ... چرا نبوسیدمت ؟ " بود و همین باعث بالا رفتن دمای بدنش شد ... فکر کردن به " لب های قرمزی که کمی زخم شدن و از هم باز شدند تا نفس کشیدن رو راحت کنند ... کمی خیس شدند و براق هستند "

+خب ... ام ... اگه از اول میگفتی میخوای انتقام بگیری قصد کشتنت رو نداشتم اخه گفتی نورا رو کشتی

- چون کشتم ...

+چی

-دستمو بگیر

+چرا ؟

-فقط بگیر

و ادامه ی حرفش رو به ییبو نزد " چون یاداوری بعضی خاطرات باعث میشه دلم بخواد یکی با گرمای دستش بهم ثابت بکنه همه چیز مربوط به گذشته است ... من تنها نیستم الان "

+باشه

دست ژان رو گرفت ... با حس سردی دستش ... سعی کرد کمی دست ژان رو ماساژ بدهد ... شاید تاثیری در گرم شدنش داشت

-نورا برای من بهترین خواهر کوچولو بود ... گفتی دبیرستان که بودی ناپدید شد درسته ؟

+آره

-پدر و مادرش به پدرم بدهکار بودند ... پدرم هم نورا رو ازشون گرفت ... تمام تلاشش کرد تا به یکی مثل ما تبدیلش بکند ... هرچی زیردست عالی بیشتر ... کار رییس راحت تره

+البته سخت هم میشه ... چون کم کم زیر دستش رقیبش میشه

-و نورا شد ... رقیب نه ! دشمن ... چندباری بود معامله های پدرم لو میرفت ... من از کارهایی که نورا میکرد خبر داشتم ... از اینکه با پلیس همکاری میکنه ... بعد از اینکه یوبین ... و ... و پسرش کشته شدند دوباره نورا رو دیدم  ‌با خودم گفتم حتما سر عقل امده با پلیس همکاری نمیکنه ولی نه ... کار خودش رو انجام میداد تا اخرین معامله ی اون سال که پدرم خیلی روش حساس بود انقدر که از خیانت من هم چشم پوشی کرده بود  و یجورایی مجبورم کرد دوباره باهاش کار کنم .. اره مجبور کرد وگرنه ابروی یک ادم مرده رو میبرد ...  به نورا  گفتم فعلا بس بکند ... چون پدرم خیلی بهش مشکوک شده بود ...  ...گفت نه این معامله خیلی مهمه باید گزارش بدم

دست ییبو فشرده شد ... ژان دست دیگرش رو به چشمش رساند ... احساس میکرد هرلحظه بغضش میشکند

-گوش نکرد ... خودش رو به کشتن داد ... خودم رو مقصر میدونستم چون نتوانسته بودم درست مراقبش باشم و عصبانی بودم چون ... اون پلیس های مثلا آدم خوب .. نورا رو بد جلوه دادند ... حتی به عنوان خلافکار اعلامش کردند ... هنوز از درد از دست دادن یوبین و خرگوشکم کم نشده بود که نورا بهش اضافه شد ... تصمیمم رو گرفتم ... گفتم انتقامم رو میگیرم حالا یا پدرم میکشتم یا بعدا به جرمی اعدام میشم .... نورا قبلا راجبت زیاد گفته بود و عکست رو نشان داده بود و خب تو خیلی خوب بودی اهم

قرار نبود ییبو راجب احساسی که ژان از حرف های نورا راجب ییبو و عکس هایی که بهش نشان داده بود .. بهش دست داده بود .. حرف بزند .... شاید الان نه !

-یک ماه زیر نظر گرفتمت ... بیشتر مجسمه بودی تا ادم ... میدیم چطور به رییست نگاه میکنی انگار میخوای خفش کنی ... میدونستم‌ نورا راجب پدرم بهت گفته پس یکم نمایش راه انداختم که فکر کنی منم از این ادم ها ضربه خوردم ...

+که واقعا خوردی

با صدای گرفته ی ییبو  "هوم"ی گفت

- تا اول راه همچی درست بود تا اینکه رفیقت پیداش شد ... نقشه و برنامم بهم ریخت ... میدونستم دیر یا زود میخوای با گشتن خانه ام و بعد سوال از خودم به جایی برسی .. پس وقتی گفتی نقش بازی کنم که مادرم مرده و دنبالت تا کلبه بیام .

+راحت قبول کردی ...

-آره

+از اول بازی بود

-خودتم بازی میدادی

+میدونم .... سرد نیست ؟

-نه ... من فکر کردم گرمه

+ خب .... هاها یه چیز دیگه

-چی

ژان با ذوق بلند شد و نشست

+اینکه من با جیلی هم قبلا حرف زده بودم

-حس کشک بودن دارم طبیعیه ؟

+اره

-خوبه .... سردت نیست ؟

+خیلییی ... ییبو میدونستی تو فیلم وقتی مثل ما گیر میافتند چیکار میکنند

-سکس

+لعنتی خیلی سریع پاسخ دادی حالا سوال درسی میپرسیدم هنگ بودی

-سکس مگه درسی نیست ؟

+خیییلی

-درس زندگیه درس ادامه ی نسل درس شب روی تخت با پارنتر چه باید کردددد

+خیلی سردمون شده دیگه

-اره زیادی چرت میگیم ... بیا خودمون رو گرم کنیم

+هاها چطور ؟

-درس زندگی

+نخیر ... مسخره

-من مسخره نیستم ... درس زندگی میگه هرگاه در اتاقی مکانی که در حال یخ زدن بود بودید ... در اتاق رو باز کنید

+چی ؟

ییبو بلند شد و در رو باز کرد

-بیا بریم

+در ..‌ تو ... اخه ... چطور

-خب دیگه منم کاری بلدم

+از کِی ؟

-همون اول کار ... میدونی میخواستم راحت باهم حرف بزنیم

+میدونی یه درس زندگی دیگه میخوام بهت بدم .... اعصاب منو هیچوقت اینطوری امتحان نکننننننن چون منفییییییی fمیگیرمممممممممممممممممم

ییبو با دیدن ژانی که به طرفش حمله کرد با سرعت شروع به دویدن کرد تا خودش رو نجات بدهد

فکر نمیکرد ژان انقدر عصبی شود که با چشمانی قرمز به طرفش حمله کند و به شدت تمایل به کشتنش داشته باشد

BETA(bjyx)✔Onde histórias criam vida. Descubra agora