وانگ ییبو با ذهنی که از قبل مشغول تر شده بود از خونه بیرون رفت( پایان فلش بک)
جیلی نگاه متفکری به ییبو انداخت ... نگاهش رو دوباره به بیرون داد+ اوه شت
- همین ؟
+ شرمنده کلمه ی دیگه ای ندارم
+ ییبو یعنی این دوست دخترت رو کشته ؟ یا اون داداشش یا اون باباش یا ....
- اصلا به حرف هام گوش دادی ؟
+ راستش نه همش حواسم به اون دو نفری بود که همون رفیقمون رو کشان کشان بردن
- چیییی ؟؟؟؟ کی رو بردن ؟
+ همونی که باهات بود دیگه
- الان باید بگی ؟
+ گفتم مزاحم حرف هات نشم
- جییییلیییی
+ اوووو حالا ببین چطوری نگرانش هم میشه ... داداش عاشق شدی رفت من که میدونم
- خفه شو بگو کجا رفتن
***
شیائو ژان کمی تکان خورد ... دست هاش بسته بودن و چشم هاش رو هم پوشانده بودن ...
الان تنها چیز رو مخش فقط و فقط تشنگی بود ... تشنش بود ولی وسط دوتا غول بیابانی گیر کرده بود
دوتا نفس عمیق کشید و داد زد
+ مننننننن تشنمهههههههه
* چرا داد میزنی
صداش اشنا بود ... باید بیشتر صداش رو میشنید تا متوجه بشه چه کسی پشت این کارهاست
+ تشنممهههههههه
* دااااااد نزززززننننننن
لعنتی داخل دلش فرستاد ... هرچی فکر میکرد ، صاحب صدارو نمیشناخت
دلش میخواست یک نفر رو همون وسط سلاخی کنه ...
+ تشنمه
* باشهههه
با قرار گرفتن لبه ی بطری روی لب هاش کمی سرش رو عقب کشید تا بتونه راحت اب را بخوره
* دیگه دردی که نداری ؟
+چرا یه دردی دارم
* چی ؟
+ اینکه هرچی فکر میکنم یادم نمیاد کی هستی
* همونی که مادرت با دیدنش رنگش پرید همونی که خانواد....
ژان خودش جمله ی مرد رو کامل کرد
+ خانوادم نابودش کردن ... پدر ومادرت به خاطر بلایی که پدرم سرشون اورد خودکشی کردن و خواهرت کوچک ترت جلوی چشم هات زیر ماشین برادرم جون داد ... همونی که فقط انتقام میخواد ... چه جالب .. هردومون یه چیز میخوایم .... قبل اینکه حرف بزنی ، به نظرت کشته شدن بچه جلوی چشم پدر ومادر چقدر دردناکه ؟
* خیلی .... منظورت چیه
+ خیلی خوب به خودت مسلط بودی با حرف هایی که زدم ، اره خیلی دردناکه به خصوص که من بچه ی عزیز پدرم هستم ، خب یه معامله تو به من در انجام کاری کمک میکنی و منم کمکت میکنم منو جلوی چشم های پدرم بکشی ... البته باید با یه نفر دیگه باهم منو بکشین
* دیوانه ای ؟؟؟ یا چی ؟
+ میشه گفت دیوانم ... حالا هرچی که هستم به پیشنهادم فکر کن ... شک نکن بعدش میتونی پدرم رو هم بکشی فقط کافیه کمکم کنی کاری رو انجام بدم به همین راحتی ... موافقی ؟
شیائو ژان با احساس سر لوله ی تفنگ روی سرش شروع به بلند بلند خندیدن کرد
+ بکش ببینم چیکار میکنی

YOU ARE READING
BETA(bjyx)✔
Fanfiction●completed● ●پایان یافته ● ● + تو مگه انسان نیستی ؟ - نه ، من قلب ندارم + چرا ؟ - چون قلبم رو دادم به کسی + به کی - کسی که روحم رو آتش زد ● کاپل: ییژان ● تاپ : ییبو ● تعداد پارت : 20 ● پایان : هپی اند ●○کانال : windflowerfiction ○● ●top :...