خواب آزادی را می دیدم ...
افکارم مرده بودند ...
یا شاید هم من ...
در خواب فکر نمی کردم ...
احساس آزادی می کردم ...
احساس رهایی ...
مانند این است که کسی حرفی را در دهانش می چرخاند و بالاخره بیانش می کند ...
دلم نمیخواست که این احساس تمام شود...
گویی که میدانستم این یک خواب است ...
آخر مگر امکان دارد زندگی روزی این چنین با من خوب باشد ...؟!
امکان ندارد ...
زیرا همان موقع صدایم کردند ...
بیدار شدم ...
دوباره در بند و زندانی بودم ...Aysan_s✍️
YOU ARE READING
Aysi Books
Poetryسلام به همه 🌛💫 من آیسی ام واقعیتش من زیاد از گوشی و این چیزا سر در نمیارم و الان هم هیچ ایده ای ندارم اینی که دارم تایپ می کنم رو جایه درستی دارم تایپ می کنم یا نه 😐 من تو دنیایه خودم بودم که یکی از دوستام بهم پیشنهاد داد چون الان زیاد جایی نم...