chapter 12 🌛💫

26 12 0
                                    

خواب آزادی را می دیدم ...
افکارم مرده بودند ...
یا شاید هم من ...
در خواب فکر نمی کردم ...
احساس آزادی می کردم ...
احساس رهایی ...
مانند این است که کسی حرفی را در دهانش می چرخاند و بالاخره بیانش می کند ...
دلم نمیخواست که این احساس تمام شود...
گویی که میدانستم این یک خواب است ...
آخر مگر امکان دارد زندگی روزی این چنین با من خوب باشد ...؟!
امکان ندارد ...
زیرا همان موقع صدایم کردند ...
بیدار شدم ...
دوباره در بند و زندانی بودم ...

Aysan_s✍️

Aysi Books Where stories live. Discover now