من: "چرا من مانند سایر آدم ها دیگر وقتی از کشتار سخن می گویند مانند قبل ناراحت نمی شوم ؟ ...
چرا انسانیت من به سفری دراز رفته و باز نمی گردد ؟... "
تو که گفتی چون عجله داشت به دیدارم نیامد و با من وداع نکرد مگر نگفتی زود باز خواهد گشت ؟...
وجدان : "چون همان آدم ها روحیه حساس و مهربان تو را کشتند ..."
آن زمان انسانیت همین جا بود و نظاره گر این نابودی ها ...
شاید شرمش می شود در چشمانت نگاه کند ...
اما او قبل رفتن چیزی را در گوشم زمزمه کرد ...
من: " چه ؟ "
وجدان : " مرا نکش "
YOU ARE READING
Aysi Books
Poetryسلام به همه 🌛💫 من آیسی ام واقعیتش من زیاد از گوشی و این چیزا سر در نمیارم و الان هم هیچ ایده ای ندارم اینی که دارم تایپ می کنم رو جایه درستی دارم تایپ می کنم یا نه 😐 من تو دنیایه خودم بودم که یکی از دوستام بهم پیشنهاد داد چون الان زیاد جایی نم...