Ep.11

573 167 268
                                    

نگاهش به صفحه ی ۳۵ ام کتاب بود اما فکرش یه جای دیگه ... جایی درست چند متر اونطرفتر

سرشو اروم چرخوند و نگاهش کرد , مصمم بنظر میومد
روزی که حرفاشو شنید با خودش گفت این فقط یه حالت گذراست که بعد چند روز از بین میره

اما حالا یکهفته گذشته و هیچی تغییر نکرد
اون تا ساعت ۱۴ تو مدرسه فقط درس میخونه یا به تدریس معلم ها توجه میکنه
بعدش میره پیش دکتر استایلز و تا شب اونجاست ... کی میدونه شاید این اواخر بگوش زین رسیده که شبها هم اونجا میمونه

:زین?

:ها!

:چرا به من زل زدی?

زین لبخندی زد و دوباره به صفحه ی ۳۵ نگاه کرد

:هیچی ازش نمیفهمم

لویی که حالا کنار زین ایستاده بود نگشتشو رو صفحه کوبید

:اینجا شروع فصل دو کتابه فقط نوشته فصل دو ... چیو باید بفهمی?

زین در کتاب و بست

:تورو ... تورو نمیفهمم , اگه هری استایلز انقدر عالیه که تورو از یکی که هیچ هدفی تو زندگیش نداشت و هرشب با یکی میخوابید به یه خرخون تبدیل کرده ... منم بیام پیشش

لویی چشماشو چرخوند و زین و به حال خودش گذاشت
کیفشو دستش گرفت و سمت در رفت

:ولی یادم نمیره بهم توهین کردی

زین کتابشو برداشت و دوید دنبال لویی

:تو که دلخور نشدی مگه نه? ما همیشه از این حرفا میرنیم

:بیخیال زین دیوونه شدی? دلخور ! ... دیگه اونقدرام عوض نشدم من ... فقط حالا یه هدف تو زندگیم دارم , هری میگه ادم با هدف زنده میشه پس گاهی برای هدف زندگی که بدست اورده رو خرج میکنه

:یکم دارک نبود ? یعنی تو حاضری از زندگیت بگذری? واسه هدفت ?

:زندگی بدون هدف مثل اینه یه گیاه باشی یه گیاه که هیچ سودی نداره هست ولی نباشه هم فرقی نمیکنه

زین یه هو دستشو رو دیک لویی گذاشت و بعد اینکه لویی غیرارادی اونو پس زد سرپا ایستاد

:مرض داری?

:نه فقط حرفات مثل خواجه های درباری بود , مثل اونایی که تو دوره ی شاه ارتور زر میزدن ... گفتم شاید بریدیشون

لویی شروع کرد به خندیدن و دستشو دور گردن زین انداخت

:میرسونمت

:تو که ماشینتو نمیاری , راننده ی عزیزت میبره میارت ولی ....نظرت چیه اول یه سری به دکترت بزنیم بعد منو برسونی خونه ?

لویی مکث کرد , تردید تو اینکه ... هری از این قضیه بدش میاد یا استقبال میکنه

:باشه ... ولی قبل اینکه بیای تو خونه اش باید بهش بگم تو اومدی , معمولا جز بیمارهاش کسی رو راه نمیده

The Man Where stories live. Discover now