Ep.13

546 161 362
                                    

تاریکی , تصویر اتاق ... تاریکی ... تصویر بازویی که بهش یه سرم وصل بود

میخواست چشماشو نبنده اما نمیشد
تاریکی ... سری که چرخید و شکم و پاهاشو دید , کمی سرشو بالا گرفت درد عجیبی پس سرش باعث شد سرشو رو بالشت بکوبه و پلکاشو ببنده


خواست دست چپشو بالا بیره اما چیزی حس نمیکرد
وقتی چشماشو باز کرد متوجه نمیشد چرا دستشو نمیبینه ... اون فقط یه تیکه گوشت بود که تا آرنج بالا میومد ...نه ساعدی , نه انگشتی ....



نفسش حبس شد , اون بازویی بود که دستی نداشت ....
دست و پا زد نه بخاطر اینکه کاری از دستش بر میومد
بخاطر اینکه مطمئن بشه , بفهمه کجاست ...و اونجا چه خبره


اما کمربند های دور کمرش اونو محکم به تخت چسبونده بود



:اروم باش , رشد خوبی داشته


وحشت زده تر از چند ثانیه س قبل ارامش عجیب هری بود
روی دستگاهی که به دیوار بود عکس دستشو گرفت و بعد نشون دادن دست قطع شده ,دستگاهو خاموش کرد



سکوتش شکست وقتی باز بیاد اورد که دستش نصف شده


:خ...خواب, نیست ... خواب نیست .... دس..دستم دستم کجا...چی شده? ه...هری? دستم دستم ...دستم کجاست ...




هری دارو رو داخل سرم تزریق کرد و نگاهی به مانیتور کرد



:بطرز عجیبی رشد دو برابر شد پس فیلیسیوم با دُز یک سوم در هر ساعت باعث تاثیر مستقیم میشه



لویی که حس میکرد ضربان قلبش اروم و اروم تر شده با فشار کوچیک هری روی تخت دراز کشید و بهش نگاه کرد
یه گوشی مشکی داخل گوش چپش داشت و انگار اون حرفا رو اونجا ضبط میکرد !



:دس...تم


هری نگاهی به لویی کرد و بعد گوشه ای از اتاق رفت درست پشت سر لویی و بعد چند لحظه برگشت


:ایناهاش , حالا خفه شو و بذار کارمو بکنم



دست لویی رو روی سینی پرت کرد و دوباره به دستگاه خیره شد


:پتاسیوم نرمال , ضربان قلب نرمال , پالس هایی وجود داره که نشون میده در بعضی نقاط افزایش فشار داریم .... احتمال میدم رگ ها چندبرابر مقدار طبیعی خون رسانی دارن



نگاهی به لویی کرد



:مورد ازمایشی بیهوش شد , دُز تزریقی بعد از یک ساعت دو میلی اچ سی دو ...وَرِدی و  فراموشی



...............




رو به روی آینه ایستاد
شلوار مشکی , پیراهن سفید , کت مشکی و کفش های براقش ...


The Man حيث تعيش القصص. اكتشف الآن