Ep.19

451 133 69
                                    

هری لباس هاشو عوض کرد و از خونه بیرون زد
بلاخره روز موعود رسید , اخرین روز از سه ماه یکباری که میتونست مادرشو ببینه

"اقای استایلز لطفا از مسیر تعیین شده خارج نشین


هری که سوار ماشین شده بود سمت چپ پیچید و لبخندی زد

:هی جک,هنوز زنده ای پس

" ...


:تماس و قطع نکردی , چیزی میخوای بپرسی? ... بگو جکیییی

"... من , تاثیر اون دارو واقعا نامیرا شدنه?

:خودتو جلوی گلوله ننداز جکی و یه نصیحت ... تا یه ساعت دیگه برو یه هوایی عوض کن روی اون صندلی فقط مرگ خوابیده

و بعد تماس و قطع کرد
با رسیدن به خونه ی مادرش نگاهی به ساختمون رو به رویی انداخت
میدونست اجیر شده ی کالینز اونجاست پس سرشو چرخوند و داخل خونه شد

مادرش در حال اب دادن به گل های باغچه اش بود که با شنیدن صدای هری سمتش چرخید

:هلوووووو مامممم

:هری! ... پسرم

اب پاشو روی زمین گذاشتو هری و رو بغل کرد , بعد یه مدت طولانی بلاخره از هم فاصله گرفتن

:دلم برات تنگ شده بود

:پس باید زودتر بهم سر بزنی این چه شغلیه که تو داری پسر

هری خندید و دستش مادرشو گرفت

:بهتره بریم تا زود اماده بشی

:جایی قراره بریم?

:اره , همین اطراف یه دور میزنیم ....چطوره?

:باشه پس تا شام از غذای خونگی خبری نیست

..............

از آینه نگاهی به پشت کرد ... دنبال ماشینی که مشکوک باشه میگشت

:چرا با ماشین خودت نمیریم ?

:یه نفر دیگه داره ازش استفاده میکنه

: هوفف قراره تا آخر همینطوری ادامه بدی?

:آه ... میفهمم چی میگی , ولی مجبورم فعلا ... مقصرش خودتی نباید یه پسر نابغه بدنیا میاوردی

مادر هری لبخند زد و بیرونو نگاه کرد

:وقتی پدرت فوت کرد من تورو داشتم و وقتی تو هم جذب این ازمایشگاه شدی ... تنهایی رو حس کردم

به هری نگاه کرد و سرشو به پشتی صندلی چسبوند

:تنها بودن اصلا خوب نیست هری , حتما تو محل کارت کلی همکار داری اما بهش فکر کن وقتی شب تک و تنها تو خونه ای چه حس بدی داره ... البته شاید اونقدر خسته ای که فقط میخوابی اما , یه روزی میرسه که بازنشسته میشی

The Man Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang