Ep.20

772 152 216
                                    

:خبر های اعلام شده هنوز براورد دقیقی از خسارت ها نداشته , با وجود اینکه از وضعیت سناتور کالینز گزارش دقیقی در دست نیست اما هیچ گروهی بمبگذاری رو به گردن نگرفته

هری کلاه هودیشو روی کلاه لبه دارش کشید و از جلوی تلویزون سوپرمارکت کنار رفت


دست هاشو داخل جیبش برد و از خیابون خارج شد , داخل کیوسک تلفن شماره ای رو گرفت که خیلی سریع جواب داده شد


:لویی?

:هری تو کجایی? من و مادرت داریم میریم به خونه ای که برامون گرفتی ولی ... فکر میکنم یکی دنبالمونه

:من تو راهم , رسیدی اونجا درارو قفل کنین تا من بیام


:باشه , لطفا زودتر بیا


:مراقب خودتون باشین

هری تلفن و گذاشت و از کیوسک بیرون اومد
نمیتونست ریسک کنه و خیلی سریع دنبال لویی و مادرش بره
پس سعی کرد داخل یه کافه بشینه تا اگه کسی تعقیبش میکنه فقط اونو طعمه کنه و به مادرش و لویی دسترسی نداشته باشه


داخل کافه یک ربع منتظر موند و بعد حساب کردن میز از جاش بلند شد
با رسیدن به خیابون یه تاکسی گرفت
تمام مدت فقط عقب و نگاه میکرد , هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت و همین ارامش خاطری به هری داد که بتونه بعد چند ساعت پرواز بلاخره نفس راحتی بکشه


چند خیابون پایینتر پیاده شده بود و اروم اروم از سراشیبی بالا رفت
با رسیدن به خونه زنگ درو زد , چند لحظه طول کشید تا صدای لویی رو بشنوه

:کیه?

:منم

:هری فراررر.....


و بعد هیچ صدایی از لویی شنیده نشد
هری به سرعت از در فاصله گرفت و از حیاط بیرون دوید , چرخید پشت خونه و نگاهی به پنجره کرد ... فکر های بدی که توی سرش بود بنظر شروعش از اون پنجره ی باز میومد


اسلحه اشو از پشتش دراورد و اروم اروم سمت در پشتی خونه رفت
به دیوار خونه تکیه داد و دزدکی از شیشه نگاهی به داخل انداخت


بنظر نمیرسید کسی اونجا باشه و احتمال میداد هرکسی که تو خونه اس تنها باشه! اگه احتمال گرفتن مادرش توسط یه نفر دیگه رو صفر بدونه پس با بدترین حالت که جز مادرش و لویی دو نفر دیگه تو خونه هستن اروم دستگیره ی درو چرخوند و خیلی سریع وارد خونه شد


پله هارو بالا رفت , میدونست یه جای کار علطه اما مجبور بود جلو بره
در و باز کرد و وارد خونه شد جاییکه براحتی تونست مادرشو که به صندلی بسته شده و دهنشو با چسب بستن و ببینه و طولی نکشید که لویی رو دید

جک اسلحه اشو رو شقیقه ی لویی گذاشته بودو انگار میدونست مهمون داره

:خوش اومدی هری ...اسلحه اتو بنداز زمین و عاقل باش

The Man Donde viven las historias. Descúbrelo ahora