چندبار پلک زد
برعکس هرباری که بیدار میشد و همه جا تاریک و وحشتناک بود ,اینبار اوضاع فرق داشتپاهای لختشو دید ,لباس بیمارستانی که تا روی زانوهاشو پوشنده بود, سفید با طرح فیل های کوچیک و بامزه
دست و پاهاش بسته شده بود , یه اتاق نسبتا کوچیک با یه صندلی و یه ترولی داخلش
شروع کرد به داد زدن همینکه کمی تکون خورد درد زیادی تو پشتش حس کرد
اروم شد ولی دوباره داد زد:لعنتی کثافت کثافتتتتت
با یاداوری سوختن زین , چشم هاش خیس شدن و فریاد هاش ضعیفتر
چند دقیقه گذشت و سعی کرد کاری رو امتحان کنه که همیشه تو فیلم ها دیده بود
اما نمیشد انگشت و بدون کمک دست دیگه ات بشکنی پس دندوناشو بهم فشار داد و محکم دستشو کشید اما دستش از داخل هندکاف بیرون نمیومد:خدا لعنتت کنههههه , عوضییییی ... از جون من چی میخوایییییی
چند لحظه بعد در اتاق باز شد و یه پرستار با دیدن لویی متعجب شد
:تو ... کی هستی?
پرستار سریع از اتاق بیرون رفت و بعد چند لحظه زارا لارنسون تراپیست لویی وارد اتاق شد
:لویی? ... لویی? میشه بگی من کی هستم ?
لویی اخم کرد , متوجه اوضاع نمیشد
:امروز چندمه , بگو کی هستی لویی
:اینجا چه خبره ? پس اون مرد کجاست ...اون دیوونه ! من کجام ?
:تو تصادف کردی یادته?
:چی? همه فهمیدن ?....من
:آروم باش لویی اروم باش ضربان قلبت داره میره بالا .... گوش کن , تو جات کاملا امنه باشه?
:اون ...اون دختر .... مرد ?
:کدوم دختر لویی?
:همون بلونده که , دو شب پیش ! شایدم سه شب پیش تصادف کردم اون مرد مگه نه?
:عا... خب در واقع تو تنها بودی , کسی باهات نبود لویی , تو اومدی پیش من , ما یه جلسه ی بازیابی خاطرات داشتیم , بهت گفتم باید بری پیش روانپزشک , مشاوره بی فایده اس ... روانپزشک اومد دیدنت , تو عصبی شدی از مطب زدی بیرون دکتر اومد دنبالت و گفت تصادف کردی .... تو یک هفته اس که هذیون میگی , چند روز بیهوش بودی ....
:چی! .... من رفتم مدرسه اونجا اون دخترو سوار کردم اومدم خونه و تصادف کردم اون مرد خونه ی رو به رویی منو برد خونه اش زندانیم کرد , زین و اتیش زد , کالینز و کشت
:منظورت پدرخونده اته? .... سه روز پیش به دکتر روانپزشک التماس کردی اونو بیاره اینجا , اقای کالینز هم اومد و زنده اس ! زین مالیک هم دوستته مگه نه? و راجر ! اونا یک ساعت پیش اومدن برای ملاقات ولی دکتر بهشون اجازه نداد

STAI LEGGENDO
The Man
Fanfiction❌COMPLET❌ #ژانر : معمایی_رومنس #larry اون مرد تو خونه ی رو به رویی ما زندگی میکنه