Ep.16

484 150 98
                                    

مطمئن نبود اینجا چه قسمتی از پارکه اما بنظر میرسید خیلی از دکل ها دور شده باشه
شاید برای اولینبار بود که داشت ریسک میکرد

:بشین لویی

لویی که لباس های تنش خیس عرق شده بود با بی حالی خودشو روی نیمکت رها کرد
دستاشو دو طرف بدنش شل کرد و سرشو عقب برد



:تو گفتی قراره حالم سر جا بیاد ولی دارم میمیرم



:از مردن میترسی?

لویی ناگهان به هری نگاه کرد , چرا اون همیشه جدی بود !?


:خب ... حالا اره , یکم..... نمیدونم ,اره

:حالا?


:خب , قبل اینکه تو باهام حرف بزنی من هر کاری میکردم , برام مهم نبود اخرش چی میشه , حتی اگه میمردم اما ... الان که فکر میکنم چیزای با ارزشی هست که بخوام براشون زنده بمونم .... یعنی , بنظرت من لیاقت خوشبختی یا خوشحال بودنو دارم?



:جواب این و تو وجود خودت میدونی , اگه از خودت راضی نباشی نمیتونی خودتو گول بزنی




:تو چی? ... من فقط میخوام بدونم از نظر تو من لیاقتشو دارم یا نه?



هری کمی به جلو خم شد سرشو چرخوند و به لویی نگاه کرد
دوباره نگاهشو پایین انداخت و به شن ریزه های جلوی پاش ضربه ای زد و ...سرشو تکون داد



:اره , داری


لویی نفس حبس شده اشو با خوشحالی بیرون داد


:نمیدونی چقدر ترسیدم بگی نه , اخه تو خیلی رک هستی ...هوووف , حالم خیلی خوبه



:چیزی غیر از این فکرتو مشغول نکرده? گفتی شبا کابوس میبینی


لویی که انگار تازه یادش افتاد سریع دستشو به هری نشون داد


:این عجیب نیست? من قبلا این بریدگی رو نداشتم ولی تو خواب این و یادمه یکی داشت دستمو میبرید



"دارو رو داخل سرنگ کشید , یک م.ل

:تزریق داروی فراموشی ۲ م.ل
"




هری پوزخندی زد



:فقط زین نیست که خنگه , تو چیزی در مورد کتاب اقیانوس ارام شنیدی?



:دِک? همونکه با رسیدن به اقیانوس دلش برای خونه ی کوچیکش تنگ میشه?




:یادته سالیکه امپول هپاتیتت تزریق شد به بقیه هم از اون قرصا داده باشن?




:به زین ندادن راستش به کلاس ما فقط به من دادن منم چون ترسیدم بقیه فکر کنن مریضی بدی دارم مخفیش کردم ...چطور?




The Man Where stories live. Discover now