Ep.17

456 142 114
                                    

هری از آزمایشگاه بیرون اومد و با بسته شدن در دستکش هاشو دراورد

:چطور پیش میره?

هری نگاهی به بالا انداخت و بعد سمت پله ها حرکت کرد

:فکر میکردم این ایالت مشکلات بیشتری داره ولی انگار اونقدر بیکاری که هر روز اینجا باشی

:شاید بهتر باشه بعد کار های سرخودی که میکنی بیشتر حواسم بهت باشه

هری حالا رو به روی کالینز ایستاد و اخمهاش توی هم رفت

:سرخود?!

:جریان هفته ی پیش , بیرون بردن لویی

:تو فکر میکنی کسی هست که اندازه ی مادرم دوسش داشته باشم?

:فقط به این فکر میکردم چرا به مدرسه ای که لویی میره علاقه ی خاصی داشتی , شاید رفت و آمد های تو باعث شد به اون پسر برسم?

هری سعی کرد عصبانیتشو پنهون کنه
لبخندی زد و با بیخیالی شونه هاشو بالا انداخت

: اگه فکر میکنی اینطوریه برام اهمیتی نداره

چند قدم جلوتر ایستاد و فقط سرشو چرخوند طوریکه کالینز نیم رخ هری رو میدید

:میتونی بری پایین و تیکه های پسر مورد علاقه امو جمع کنی

کالینز که متوجه پوزخند هری نمیشد دستهاشو از جیبش دراورد و سریع از پله ها پایین رفت
دوید سمت ازمایشگاه و درو باز کرد , با رسیدن به اتاقی که لویی توش بود تو چهارچوب در خشکش زد وقتی دید هر تیکه از لویی یه گوشه از اتاق افتاده

:هریییییییی , مرتیکه ی حرومزادهههههه

سریع دکمه ی کنار دیوار و زد و منتظر کمک موند تا بتونه لویی رو به زندگی برگردونه اما تنها چیزی که گیرش اومد تصویر هری روی مانیتور بود

:Did you get the message?

:لعنت بهت لعنت بهت , باشه باشه این پسر برات ارزشی نداره فیلیپ و بفرست پایین داره میمیرههههه

هری لبخندی زد و کمی دور شد

:نظرت چیه خودت فیلیپ و پیدا کنی?

:قسم میخورم اگه لویی بمیره مادرت و دیگه نمیبینی , قسم میخورم هری

هری چشمهاشو با عصبانیت بست و دستهاشو مشت کرد

:تو یه بزدل آشغالی که مثل یه بازنده تهدید میکنی

و همینکه کالینز خواست دوباره داد بزنه فیلیپ از در وارد اتاقک شد و شروع کرد به کنار هم گذاشتن اعضای بدن لویی

.................

زین کنار جیمز روی جعبه های چوبی بزرگی که داخل نجاری بود نشست و به لویی نگاه کرد

The Man Où les histoires vivent. Découvrez maintenant