تقریبا تمام وسایل شهر بازی رو سوار شده بودن یا بازی کرده بودن و حالا با بستنی هایی که سان زحمت کشیده بود و مهمونشون کرده بود داشتند بازیه بعدی رو انتخاب می کردن اما بنظر نمیومد اگه ، می خواستن یه بازیه ترسناک دیگه برن بومگیو کنار تهیون بشینه . چون نه تنها بهش می خندید بلکه بومگیو باعث شده بود دستش زخم بشه .
' بریم ترن هوایی ؟' هونگجونگ با ذوق پیشنهاد داد و منتظر جواب بقیه موند
از یه طرف دوست نداشت بره از طرف دیگه واقعا از آدرنالینی که توی خونش ترشح می شد خوشش میومد .
' من که مشکلی ندارم ' سونگهوا با حرف هونگجونگ موافقت کرد و بالاخره همه تصمیم گرفتن که تسلیم تصمیم اون پسر کوچولو بشن . پس سوبین رفت و برای هرکدومشون یه بلیط خرید .
خب بریم ' سوبین و بلیط ها رو بین همه تقسیم کرد و به سمت ترن هوایی حرکت کردن .'من کنار تو نمیشینم ' بومگیو با دلخوری به تهیون نگاه کرد و منتظر جوابش موند ، حتی شده بودم بخاطر کمتر آسیب رسوندن بهش نباید کنارش می نشست .
'هوف باشه ' یچیزی اینجا مشکوک بود ، چجوری به این راحتی قبول کرد ؟ حتما سرش به یه جایی خورده ... با واقعا زخمای روی دستش دارن بهش فشار میارن .
' الان واقعا قبول کردی ؟ ' با چشمای خط شده به تهیون زل زده بود و منتظر جوابش بود ، معمولا در این شرایط باید داد می زد و می گفت و نه ...
' با سوبین سره این که کی زودتر می تونه آیسپکش رو بخوره شرط بسته بودم که اون برد و گفت اگه قرار باشه بازی های دیگه ای بکنیم برم پیشش بشینم ' تهیون درحالی که با چشماش آتیش به سمت سوبین پرت می کرد گفت و باعث شد بومگیو از شدت خنده قرمز بشه .
' نخنددد' خنده ی بومگیو شدت پیدا کرد که بالاخره با حرف وویونگ سعی کرد خودشو جمع کنه ' خب سوار شیممم '
هر واگنی دوتا جا داشت و مجبور بودن دونفر دونفر بشینن پس سان و وویونگ بخاطر شجاعت زیادشون واگن اول نشستن و بعد از اونا سوبین و تهیون و خب قطعا بومگیو برای این که سونگهوا بیوفته کنار هونگجونگ دست یونجون و گرفت و ردیف سوم نشستن و اون دوتا مجبور شدن کنار هم توی واگن چهارم بشینن
کمربندشو بست و میله ای که جلوشون قفل شده بود تا از افتادنشون جلوگیری کنه رو گرفت .
هوفف باید شجاع می بود ،' نمی ترسی که ؟ ' بومگیو به چهره ی خندون یونجون نگاه کرد و اخماشو توی هم گره زد .
' نه من دیگه بزرگ شدم !' یونجون لبخند شیرینی بهش زد و دست بومی رو گرفت ' هر وقت ترسیدی دستمو محکم فشار بده '
'باشه 'لب هاشو توی دهنش جمع کرد که واگن ها شروع کردن به آروم حرکت کردن ، همین اول کار می تونست ضربان تند قلبشو حس کنه آروم دست یونجون رو فشار داد ... از همین الان نیاز به قوت قلب داشت .
VOCÊ ESTÁ LENDO
I Hate My strawberry smell
Ficção Adolescenteهمه چیز از یه پروژه ی زمینشناسی شروع شد و با یک افسردگی بعد از سکس (البته فقط توی تصورات خودش ) تموم شد . اما امکان نداشت حتی بعد از پنج سال بومگیو هنوز هم بوی اون فرمون سرد سونبه اش رو یادش باشه ---------- ژانر : امگاورس ، فلاف ، رومنس کاپل : یو...