با شنیدن صدای در از روی تخت بلند شد و در حالی که چشم هاش رو باز و بسته می کرد تا یکم سر دردش بهتر شه شلوارش رو از روی صندلی پشت میزش برداشت و پوشید .
در داشت از جا کنده می شد و یونجون نمی تونست بفهمه دقیقا کدوم احمقی اینجوری در می زنه ، تا اینکه بعد از باز کردن در متوجه اون احمق شد ' می دونی ساعت چنده ؟؟؟ درسته اون شرکت مال خودتونه اما جناب چویی هیچ رئیسی بدون خبر یه عالمه آدمو علاف خودش نمی کنه تا بگیره تا ساعت یازده بخوابه '
یونجون که خیلی طول کشید تا بفهمه سوبین چی میگه سرش رو خاروند و یادش اومد که امروز یه جلسه با کارکنای شرکتش داشته و باید حتما می رفته .
سوبین که دید یونجون چیزی برای گفتن نداره ، از جلوی در کنارش زد و وارد خونه شد . خواست بره توی آشپز خونه اما با دیدن اسپرسو ها و خورده شیشه ها تصمیم گرفت که بشینه و هروقت خود یونجون حالش اوکی شد اون گند کاری رو تمیز کنه .
' یجوری جمش کردم و به بقیه گفتم که کار مهمی برات پیش اومده '
روی مبل نشست و متوجه جعبه کمک های اولیه شد ، یعنی یونجون به خودش آسیب زده بود ؟ یه دور هیکل ورزیده ی دوستش رو نگاه کرد و متوجه گاز استریلی که دور دستش پیچیده بود کاملا قرمز بود شد .
چجوری توی اون وضعیت دستش رو بسته بود ؟ شونه ای بالا انداخت نگاهش افتاد به بافت سفیدی که پایین مبل افتاده بود ، آروم برش داشت و با چهره ی وات ده فاکی به یونجون نگاه کرد ' عجبی ... دختر اوردی خونت ؟ '
یونجون که با دیدن اون بافت گشاد همه چیز یادش اومد ، برای اینکه مطمئن بشه تا چیزایی که یادش اومده توهم نباشن بدون اینکه به سوبین چیزی بگه با دو رفت سمت اتاق .
ولی وقتی چهره ی غرق در خواب بومگیو رو دید که موهاش ریخته بودن توی صورتش و شونه های لختش از زیر پتو اومده بودن بیرون ، نفس عمیقی کشید و سعی کرد که گریه نکنه ، حس می کرد همش خوابه اما اگه خواب بود پس دلش می خواست تا آخر عمرش خواب ببینه .
' هولی شت ، از کجا پیداش کردی ؟ ' یونجون درو آروم توی صورت بهت زده ی سوبین بست .
' خوابه ، آروم باش ' سوبین با همون چهره ی بهت زدش به یونجون نگا کرد و آروم زد توی گوش خودش
' نه خواب نمی بینم 'یونجون هم می خواست اون کارو امتحان کنه اما باید می ذاشتتش برای بعد از اینکه سوبین رفت .
' باهم خوابیدین ؟ نه خب اینکه معلومه اصن چی شد ؟ به وویونگ و سانم خبر بدم ؟ بعد اونا به هونگجونگ و سونگهوا بگن ، دلم می خواد برم بغلش کنمم '
اگه یکم دیگه می گذشت قطعا سوبین از ذوق سکته می کرد ! یونجون هم دست کمی از اون نداشت ، اما ترجیح می داد که ابهتش رو نگه داره .
YOU ARE READING
I Hate My strawberry smell
Teen Fictionهمه چیز از یه پروژه ی زمینشناسی شروع شد و با یک افسردگی بعد از سکس (البته فقط توی تصورات خودش ) تموم شد . اما امکان نداشت حتی بعد از پنج سال بومگیو هنوز هم بوی اون فرمون سرد سونبه اش رو یادش باشه ---------- ژانر : امگاورس ، فلاف ، رومنس کاپل : یو...