part thirteen 🍄

1.2K 147 386
                                    


بومگیو دست دیگه ای به موهاش برد و بعد از اینکه یک بار دیگه خودش رو از توی آیینه برانداز کرد ، از اتاق رفت بیرون .

' بریم ' رو به یونجون گفت و سعی کرد به تیپ مشکی جذابی که زده بود خیره نشه . ‌قطعا پدر و مادر یونجون به تنهایی الهه های زیبایی بودن که بچشون اینقدر جذاب شده .

' خیلی خوشگل شدی ' بومگیو با حرف یونجون سرش رو انداخت پایین و سعی کرد که بیشتر از این سرخ نشه و اون پروانه هایی که توی دلش بال بال می زدن رو دور کنه .

یونجون لبخند محوی زد و دره خونه رو باز کرد و اجازه داد که اول بومگیو بره بیرون .

سوار ماشین شدن و یونجون بعد از بستن کمربنده ایمنیش حرکت کرد .

بومگیو هیچ نظری نداشت که داشتن کجا می رفتن و یونجونم اصلا چیزی بهش نمی گفت ، اگه قرار بود برن پیش مامان باباش چی ؟ نه اگه اینجوری بود قطعا بهش می گفت .

' کجا میریمم '

' گفتم که سوپرایزه '

بومگیو اخم کرد و باز گفت ' چقد مونده برسیم ؟ '

' یکم راهش دوره ، فک کنم بیست دقیقه دیگه '

بومگیو سرش رو گذاشت روی داشبورد و به نقشه های شیطانیش فکر کرد که چجوری از زیر زبون یونجون بکشه بیرون ، لعنتی از دیشب داشت به این فکر می کرد که کجا قراره برن و مغزش تقریبا داغ کرده بود .

' چیکار کنم که بهم بگی ؟ '

' هر کارم کنی من بهت نمی گم '

بومگیو با دلخوری به صندلی تکیه داد ، اما فقط خودش از نیت شیطانیش با خبر بود .

وقتی به چراغ قرمز رسیدن و یونجون ماشین رو نگه داشت ، زانوی پای راستش رو گذاشت کنار رون یونجون و با اون یکی پاش هم همین کار رو کرد و وسط پاهای یونجون که بخاطر رانندگی باز شده بودن نشست .

' چیکار می کنی ؟؟ '

' بهم میگی کجا داریم میریم یا بیشتر از این پیش
برم ؟'

یونجون پوزخندی زد و سرش رو به بومگیو نزدیک تر کرد و گفت ' هر کاری دوست داری بکن بیب '

بوسه ی سطحی روی لب های بومگیو گذاشت و برای اینکه بتونه جلوش رو ببینه سره پسر رو گذاشت روی شونش و قبل از اینکه صدای بوق ماشین های پشت سرش در بیاد حرکت کرد .

یونجون فکر می کرد با اون بوسه بومگیو رو آروم کرده اما سخت در اشتباه بود ! چون حالا نفس های داغ بومگیو داشتن به گردنش می خوردن و اینقدر بهش نزدیک بود که وقتی حرف می زد لب هاش به گردن یونجون می خوردن و تمام اینا از قصد بود .
کی فکرشو می کرد بومگیو بخاطر کنجکاویش همچین کار هایی بکنه ؟

' نمیگی بازم ؟ '

' نه '

بومگیو با صدای لرزون و مظلومش گفت
' می خوام بر گردم سره جام ، یه جا وایسا '

I Hate My strawberry smell Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang