بومگیو دست دیگه ای به موهاش برد و بعد از اینکه یک بار دیگه خودش رو از توی آیینه برانداز کرد ، از اتاق رفت بیرون .' بریم ' رو به یونجون گفت و سعی کرد به تیپ مشکی جذابی که زده بود خیره نشه . قطعا پدر و مادر یونجون به تنهایی الهه های زیبایی بودن که بچشون اینقدر جذاب شده .
' خیلی خوشگل شدی ' بومگیو با حرف یونجون سرش رو انداخت پایین و سعی کرد که بیشتر از این سرخ نشه و اون پروانه هایی که توی دلش بال بال می زدن رو دور کنه .
یونجون لبخند محوی زد و دره خونه رو باز کرد و اجازه داد که اول بومگیو بره بیرون .
سوار ماشین شدن و یونجون بعد از بستن کمربنده ایمنیش حرکت کرد .
بومگیو هیچ نظری نداشت که داشتن کجا می رفتن و یونجونم اصلا چیزی بهش نمی گفت ، اگه قرار بود برن پیش مامان باباش چی ؟ نه اگه اینجوری بود قطعا بهش می گفت .
' کجا میریمم '
' گفتم که سوپرایزه '
بومگیو اخم کرد و باز گفت ' چقد مونده برسیم ؟ '
' یکم راهش دوره ، فک کنم بیست دقیقه دیگه '
بومگیو سرش رو گذاشت روی داشبورد و به نقشه های شیطانیش فکر کرد که چجوری از زیر زبون یونجون بکشه بیرون ، لعنتی از دیشب داشت به این فکر می کرد که کجا قراره برن و مغزش تقریبا داغ کرده بود .
' چیکار کنم که بهم بگی ؟ '
' هر کارم کنی من بهت نمی گم '
بومگیو با دلخوری به صندلی تکیه داد ، اما فقط خودش از نیت شیطانیش با خبر بود .
وقتی به چراغ قرمز رسیدن و یونجون ماشین رو نگه داشت ، زانوی پای راستش رو گذاشت کنار رون یونجون و با اون یکی پاش هم همین کار رو کرد و وسط پاهای یونجون که بخاطر رانندگی باز شده بودن نشست .
' چیکار می کنی ؟؟ '
' بهم میگی کجا داریم میریم یا بیشتر از این پیش
برم ؟'یونجون پوزخندی زد و سرش رو به بومگیو نزدیک تر کرد و گفت ' هر کاری دوست داری بکن بیب '
بوسه ی سطحی روی لب های بومگیو گذاشت و برای اینکه بتونه جلوش رو ببینه سره پسر رو گذاشت روی شونش و قبل از اینکه صدای بوق ماشین های پشت سرش در بیاد حرکت کرد .
یونجون فکر می کرد با اون بوسه بومگیو رو آروم کرده اما سخت در اشتباه بود ! چون حالا نفس های داغ بومگیو داشتن به گردنش می خوردن و اینقدر بهش نزدیک بود که وقتی حرف می زد لب هاش به گردن یونجون می خوردن و تمام اینا از قصد بود .
کی فکرشو می کرد بومگیو بخاطر کنجکاویش همچین کار هایی بکنه ؟' نمیگی بازم ؟ '
' نه '
بومگیو با صدای لرزون و مظلومش گفت
' می خوام بر گردم سره جام ، یه جا وایسا '
KAMU SEDANG MEMBACA
I Hate My strawberry smell
Fiksi Remajaهمه چیز از یه پروژه ی زمینشناسی شروع شد و با یک افسردگی بعد از سکس (البته فقط توی تصورات خودش ) تموم شد . اما امکان نداشت حتی بعد از پنج سال بومگیو هنوز هم بوی اون فرمون سرد سونبه اش رو یادش باشه ---------- ژانر : امگاورس ، فلاف ، رومنس کاپل : یو...