part five 🕹

1.2K 240 72
                                    

با کلی زحمت تونسته بود مامانش رو راضی کنه تا اجازه بده امروز با اکیپ چند دقیقه ای که توی سالن بسکتبال تشکیل داده بودن برن شهربازی ، البته باید از تهیون متشکر می بود چون تنها دلیلی که مامانش بهش مجوز رفتن داده بود حضور اون پسری بود که با عصبانیت کنارش توی ماشین نشسته بود .
واقعا دلیل عصبانیتش رو نمی دونست اما از این که باهاش حرف بزنه هم می ترسید .

چند دقیقه پیش یونجون و سوبین اومده بودن دنبالشون و اون دوتا پسر کوچولو ساکت روی صندلی های پشتی ماشین نشسته بودن .
' می خواین آهنگ بزارم ؟ ' سوبین از توی آیینه ی جلوی ماشین به اون دوتا نگاه می کنه و منتظر جوابشون می‌مونه .

' نه ' تهیون نگاهشو به پنجره میده و سعی می کنه به نگاه پرسشگر بومگیو که میگه دقیقا چه مرگته توجهی نکنه ' من مشکلی ندارم '

سوبین ضبط ماشین رو روشن می کنه اجازه میده اولین آهنگ پخش بشه اما فقط نیم دقیقه ازش گذشته بود که یونجون زد آهنگ بعدی .
اون واقعا آهنگ قشنگی بود ، خیلی دوست داشت به ادامه اش گوش بده .

' آهنگ قشنگی بود ' بومگیو با دلخوری به پشتیه صندلی تکیه میده ' آهنگ مورد علاقممم '
سوبین صدای ضبط رو زیاد می کنه و اجازه میده صدای آهنگ کل ماشین رو بگیره .

' من فقط دارم دا دا دا دا میشنوم ' تهیون با حرص گفت و بومگیو که تازه داشت با آهنگ حال می کرد بی اهمیت قسمت دا دا دا دا شو خوند .

' این آهنگ عالیه ، نمی فهمم شما دوتا چرا ازش خوشتون نمیاد ' سوبین که روی صحبتش به تهیون و یونجون بود ، پشت چراغ قرمز ماشین رو نگه داشت
یونجون که سرش توی گوشیش بود گفت :' سان و بقیه رسیدن '

سوبین دنده ی ماشین رو جا می زنه و پاش رو روی پدال گاز فشار میده ' ما هم نزدیکیم '

' تو خوبی ؟ ' بومگیو دستشو می زاره روی شونه ی تهیون و مجبورش میکنه بهش نگاه کنه .
' آره مشکلی نیست '
'دروغ نگو ، اون بوی فرمون نعناییت حالا خیلی تند شده ' تهیون تو کنترل رایحه اش افتضاح بود و بومگیو می تونست راحت متوجه ی احساساتش بشه .

' یکم خسته ام ' بومگیو توی همون حالت بغلش می کنه ' الان خستگیت رفع میشهههه ' لب هاش رو غنچه می کنه و میره سمت صورت دوستش اما تهیون دست هاشو می ذاره روی سینه ی بومگیو و به عقب حل
'آیش نمی خواام ' بومگیو بازم میره جلو تر اما تهیون می دونست چی می تونه جلوی این خرس مهربون رو بگیره . دست هاش رو میبره سمت شکم بومگیو و شروع می کنه به قلقلک دادن ' چی نه نه نکننن ' بلند بلند می خندید و سعی می کرد جلوی تهیون رو بگیره . تهیون یه شیطان بود که بومگیو رو بهتر از خوش می شناخت ' باشه باشه نمی بوسمت '

تهیون از شکم بومگیو که مرکز خنده ی اون پسر بود دل می کنه و در یک صدم ثانیه لب هاش رو روی پوست گونه ی پسر می ذاره و با لب خند بی رحمانه ای ازش دور میشه . ' بی شعور ' بومگیو با لب و لوچه ای آویزون نگاهشو از تهیون که حالا خیلی خوش حال بود میگیره و به جلو میده که متوجه ی نگاه خیره ی یونجون از آیینه ی جلوی ماشین میشه اما یونجون سریع نگاهشو ازش میگیره .

I Hate My strawberry smell Where stories live. Discover now