part four 🍕

1.3K 249 54
                                    

بعد از خارج شدن معلم از کلاس ، کتاب شیمی سنگینش رو می بنده و سرش رو روی میز قرار میده . امروز از همیشه خسته تر بود ، اما هیچ وقت نفهمیده بود این خستگی از کجا میاد .

تهیون موهای لخت و مشکیش رو کنار می زنه که باعث میشه چشمای خواب آلود اون تدی بر با لب هاش که بخاطر فشار وارد شده به لپش شبیه ماهی ها شده بودن هم خونی فوق کیوتی داشته باشه ‌.

تهیون لبخندی می زنه و قبل از این که از کیوت بودن دوستش غش کنه موهاش رو بهم می‌ریزه .

بومگیو که فقط چند ثانیه به بیهوش شدنش مونده بود با صدای گرفته ای گفت :' زنگ بعد زبان داریم؟"
تهیون سری تکون میده ' اوهوم امتحان داریم '

بومگیو با شنیدن کلمه ی امتحان انگار که به بدنش برق وصل کرده باشن سرش رو از روی میز بر می‌داره و با چشمایی که فقط یک سانت از بیرون زدنشون مونده بود به تهیون نگاه می کنه
' چی چرا بهم نگفتی ؟ '

الان دقیقا وضعیت تهیون هیچ فرقی با بومگیو نداشت ، چجوری امکان داشت اون الهیه درس خوندن یه امتحان رو فراموش کنه ؟ قطعا داشت خواب میدید ' داری شوخی می کنی دیگه ؟ امکان نداره تو یه امتحان رو فراموش کنی ' البته در همون لحظات فقط کافی بود چهره ی اون پسر چشم گربه ای بیاد توی سرش و متوجه ی همه چیز بشه .

' البته تعجبی نداره ، اگه خونه ی سونبه جونت نرفته بودی یادت می موند ' بومگیو با اخم غلیظ که فک می کرد خیلی داره ترسناک نشونش میده به تهیون خیره شده بود و توقع داشت اون بترسه اما کم مونده بود که تهیون از نگه داشتن خنده اش منفجر بشه .

بومگیو چشماش رو می چرخونه و کتاب نفرین شده ی زبانش رو از توی کیفش خارج می کنه . هیچ پشیمونی از رفتن به خونه ی یونجون نداشت اما چرا باید امتحان درسی که توش افتضاح بود رو یادش می رفت ؟

' ایتقدر نگران نباش ، فقط از درسای شیش و هفته '
بومگیو بدون این که به تهیون توجه خاصی نشون بده درس شیشم رو باز می کنه ، اما خب اون زبان رو به حافظه ی کوتاه مدت می فرستاد که فقط در برابر معلما و امتحان هاشون که مثل شبح بهش حمله می کردن دفاعی داشته باشه ، پس قاعدتا الان هیچ چیزی یادش نبود و نمی دونست چجوری برای خودش سپر دفاعی در برابر امتحان زبان بسازه .

' هی کانگ تهیون ، تو باید به من تو یاد گرفتن اینا کمک کنی ' تهیون با یه تای ابروی بالا رفته به بومگیو نگاه می کنه .

' چرا اون وقت ؟ '

' چون من توی امتحان فیزیک برای اولین بار بخاطر تو تقلب کردم ' تهیون پوکر بهش نگاه می کنه ' نه '

بومگیو که از بی رحم بودن دوستش قرار بود چشماش رو بخاطر زیاد باز شدن پلک از دست بده بلند داد میزنه ' چرا ؟ '

' تا دیگه نری خونه ی اون پسره ' لبخند فیکی به چهره ی عصبیه بومگیو میزنه و نگاهش رو ازش میگیره .

I Hate My strawberry smell حيث تعيش القصص. اكتشف الآن