تقریبا دو ماه از اون شب می گذشت و توی یک ماه اول باهم تلفنی زیاد حرف می زدن و گاهی اوقات هم در حد چند دقیقه همدیگه رو می دیدن ، چون برای قرار گذشتن طولانی یونجون اصلا وقت نداشت ، گاهی اوقات حتی نمی تونست به بومگیو پیام بده .
لطفا به این فکر نکنین که اونا الان باهم ، اصلا ! چون اون دوتا یه خجالتی و یه آدم مغرورن که ترجیح میدن درمورد احساساتشون حرف نزنن تا اون یکی شروع کنه ! و خب لعنت بهش که جفتشون هم فکر می کنن اونن یکی دوسش نداره !
و دلیلی که یونجون اینجوری فکر می کرد این بود که ، بومگیو یک ماه می شد که اصلا ازش خبری نبود و حتی پیام هم بهش نمی داد ! و خودش هم اینقدر درگیر کار بود که فرصتش پیش نیومده تا بهش زنگ بزنه و ازش بپرسه ... نگران کننده بود .
وارد دفتر کارش شد و گوشیش رو برداشت و شماره ی بومگیو رو گرفت ... خیلی طول کشید تا جواب بده اما بالاخره جواب داد .
' سلام هیونگ ' صداش خیلی گرفته و خسته بود . نکنه اتفاقی افتاده باشه !
' خوبی ؟ '
'آ آره ، تو خوبی ؟ ' سرفه ی آرومی رو از پشت تلفن شنیدن و خیلی جدی گفت ' اوکی الان میام اونجا و می فهمم که خوبی یا نه '
' گفتم که خو ... ' یونجون کتش رو برداشت و از دفترش خارج شد و به منشی سپرد که اگه کسی باهاش کار داشت بذارتش برای فردا .
نمی دونست ولی خیلی نگران بود ، بیش از حد .
سوار ماشینش شد و با سرعت نسبتا زیادی رفت سمت خونه ی بومگیو ، چقد احمق بود که نفهمیده حتما بومگیو یه مشکلی داره که بهش پیام نداده ، نه اینکه خودشم فکر کنه مزاحمشه و بهش پیام نده و سر نزنه .
ماشینش پارک کرد و محکم دره خونه ی بومگیو رو زد و بعد از یه مدت طولانی در باز شد .
' سلام ، ببخشید درو دیر باز کردم '
یونجون در رو کامل باز کرد و با دست هاش صورت بومگیو رو قاب گرفت و کاملا بر اندازش کرد
' رنگت پریده و زیره چشم هاتم کلا گود افتاده ، چرا وقتی ازت می پرسم خوبی میگی آره ؟ 'بومگیو لبخندی زد و دست های یونجون رو از روی صورتش برداشت .' نگران نباش چیزی نیست ، بیا تو '
از جلوی رفت کنار و وقتی یونجون رفت داخل در رو بست .
یونجون به وضعیت بهم ریخته خونه نگاه کرد و مطمئن شد که بومگیو واقعا یه چیزیش شده ! آخه اون هیچ وقت اینقدر بی نظم نبود .
' ببخشید که اینجا بهم ریزه ' بومگیو سرش رو انداخت پایین و اصلا توی چشم های یونجون نگاه نمی کرد ، دقیقا الان از چی خجالت می کشید ؟
یونجون روبروش وایساد و دستش رو گذاشت روی موهای بومگیو و آروم نوازشش کرد ' نمی خوای بهم بگی چی شده ؟ '
ESTÁS LEYENDO
I Hate My strawberry smell
Novela Juvenilهمه چیز از یه پروژه ی زمینشناسی شروع شد و با یک افسردگی بعد از سکس (البته فقط توی تصورات خودش ) تموم شد . اما امکان نداشت حتی بعد از پنج سال بومگیو هنوز هم بوی اون فرمون سرد سونبه اش رو یادش باشه ---------- ژانر : امگاورس ، فلاف ، رومنس کاپل : یو...