part eleven💌

1.2K 176 138
                                    

تقریبا دو ماه از اون شب می گذشت و توی یک ماه اول باهم تلفنی زیاد حرف می زدن و گاهی اوقات هم در حد چند دقیقه همدیگه رو می دیدن ، چون برای قرار گذشتن طولانی یونجون اصلا وقت نداشت ، گاهی اوقات حتی نمی تونست به بومگیو پیام بده .

لطفا به این فکر نکنین که اونا الان باهم ، اصلا ! چون اون دوتا یه خجالتی و یه آدم مغرورن که ترجیح میدن درمورد احساساتشون حرف نزنن تا اون یکی شروع کنه ! و خب لعنت بهش که جفتشون هم فکر می کنن اونن یکی دوسش نداره !

و دلیلی که یونجون اینجوری فکر می کرد این بود که ، بومگیو یک ماه می شد که اصلا ازش خبری نبود و حتی پیام هم بهش نمی داد ! و خودش هم اینقدر درگیر کار بود که فرصتش پیش نیومده تا بهش زنگ بزنه و ازش بپرسه ... نگران کننده بود .

وارد دفتر کارش شد و گوشیش رو برداشت و شماره ی بومگیو رو گرفت ... خیلی طول کشید تا جواب بده اما بالاخره جواب داد .

' سلام هیونگ ' صداش خیلی گرفته و خسته بود . نکنه اتفاقی افتاده باشه !

' خوبی ؟ '

'آ آره ، تو خوبی ؟ ' سرفه ی آرومی رو از پشت تلفن شنیدن و خیلی جدی گفت ' اوکی الان میام اونجا و می فهمم که خوبی یا نه '

' گفتم که خو ... ' یونجون کتش رو برداشت و از دفترش خارج شد و به منشی سپرد که اگه کسی باهاش کار داشت بذارتش برای فردا .

نمی دونست ولی خیلی نگران بود ، بیش از حد .

سوار ماشینش شد و با سرعت نسبتا زیادی رفت سمت خونه ی بومگیو ، چقد احمق بود که نفهمیده حتما بومگیو یه مشکلی داره که بهش پیام نداده ، نه اینکه خودشم فکر کنه مزاحمشه و بهش پیام نده و سر نزنه .

ماشینش پارک کرد و محکم دره خونه ی بومگیو رو زد و بعد از یه مدت طولانی در باز شد .

' سلام ، ببخشید درو دیر باز کردم '

یونجون در رو کامل باز کرد و با دست هاش صورت بومگیو رو قاب گرفت و کاملا بر اندازش کرد
' رنگت پریده و زیره چشم هاتم کلا گود افتاده ، چرا وقتی ازت می پرسم خوبی میگی آره ؟ '

بومگیو لبخندی زد و دست های یونجون رو از روی صورتش برداشت .' نگران نباش چیزی نیست ، بیا تو '

از جلوی رفت کنار و وقتی یونجون رفت داخل در رو بست .

یونجون به وضعیت بهم ریخته خونه نگاه کرد و مطمئن شد که بومگیو واقعا یه چیزیش شده ! آخه اون هیچ وقت اینقدر بی نظم نبود .

' ببخشید که اینجا بهم ریزه ' بومگیو سرش رو انداخت پایین و اصلا توی چشم های یونجون نگاه نمی کرد ، دقیقا الان از چی خجالت می کشید ؟

یونجون روبروش وایساد و دستش رو گذاشت روی موهای بومگیو و آروم نوازشش کرد ' نمی خوای بهم بگی چی شده ؟ '

I Hate My strawberry smell Donde viven las historias. Descúbrelo ahora