part three 🍫

1.3K 265 67
                                    

پلاک خونه رو از روی گوشیش چک می کنه و بعد از مطمئن شدن از این که درست اومده زنگ رو فشار میده .

با تمام غر غر کردنای تهیون باز هم تصمیم گرفته بود که حتما به خونه ی یونجون بره تا باهم بتونن روی پروژه کار کنن و صد البته که بومگیو می تونست از دانسته های سونبه اش برای نوشتن مشق هاش و رفع اشکال کردناش استفاده کنه .

در با صدای تیک مانندی باز میشه ، بومگیو کمی کوله اش رو روی شونه ی سمت چپش جا به جا می کنه و قدم اول رو به داخل خونه ی پسر سال سومی که حد شناختش حتی کمتر از سی دقیقه بود بر می داره .

حیاط بزرگی بود و توی این فصل از سال واقعا چمن هاش زیبا بودن .

دره ورودی خونه باز میشه و یونجون درحالی که به چهار چوب تکیه داده بود به بومگیو سلام می کنه ‌.

' سلام سونبه ' بومگیو لبخند کوچولویی می زنه و تعظیم کوتاهی می کنه . 'بیا تو ' یونجون از جلوی در کنار میره و بومگیو میاد داخل .

خونه ی بزرگی داشتن و مثل مال خودشون دو طبقه بود . اما خونه ی اونا با رنگ سفید و صورتی رنگ گرفته بود درحالی که مال اونا مشکی و خاکستری بود . ' عام مامان بابات خونه نیستن ؟ '

بومگیو فقط می خواست برای این که بی ادبی نشه بهشون سلام کنه فک نمی کرد سوال بدی پرسیده باشه . ' خارج از کشورن '

بومگیو او کشداری میگه و پشت سره یونجون به طبقه ی بالا میره . اونجا اتاق هاش زیاد بود پس حدس زدن براش سخت بود که بفهمه کدوم مال یونجونه اما اون پسر ساکت وارد دومین اتاق میشه و چراغش رو روشن می کنه ' خوش اومدی ، ببخشید یکم بهم ریزه '

یکی از دیوار های اتاقش خاکستری بود و چند تا کتاب پایین تختش ولو شده بودن ، لباس هاش که دیگه نمی شد بهشون گفت لباس روی صندلیه میز تحریرش گلوله شده بودن . ' نه مشکلی نیست '

اول بومگیو وارد اتاق میشه بعد از ورودش یونجون روی تخت دونفره اش میشینه و بومگیو هم به تقلید ازش همین کار رو انجام میده .

' با چی از مدرسه تا اینجا اومدی ؟ ' بومگیو کیفش رو از روی دوشش بر می داره و می ذارتش روی پاهاش ' پیاده '

یونجون چشماش رو یه مدت کوتاه روی هم می ذاره و بعد آروم بازشون می کنه ، انگار که داشت سعی می کرد آروم باشه . ' باید بهم می گفتی بیام دنبالت .  بومگیو با ابرو های بالا رفته نگاهش می کنه و دفترش رو از توی کیفش خارج می کنه .

'چرا اون وقت ؟ '

' توی محله ی ما چند تا عوضی هستن که هر امگایی ببینن بهش دست درازی می کنن ، کسی اذیتت نکرد ؟ '

بومگیو سرش رو به چپ و راست تکون می ده و آب دهنش رو به پایین هدایت می کنه ، قطعا اگه می دونست اینجوریه حتما از تهیون می خواست که باهاش بیاد .

I Hate My strawberry smell Where stories live. Discover now