ساک وسایلش رو گذاشت توی صندوق عقب و سوار ماشین شد و کنار بومگیو نشست ، درسته آدم خونگرمی بود اما داشت جایی می رفت که نصف آدم هاش رو نمیشناخت و این حس خوبی بهش نمی داد .
'آخه چرا اینقد یهویی ؟ اصن من هیچ کسو نمیشناسم نباید بیام '
بومگیو نگاهش رو از گوشی گرفت و به هیونینگ کای که توی چهرش نگرانی موج می زد داد ' اینقد غر نزن ، باهاشون آشنا میشی دیگه '
کای سرش رو به صندلی تکیه داد و سعی کرد خودش رو آروم کنه و به این فکر کنه که اونا هم مثل سوبین و یونجون مهربونن ، بالاخره دوستای همونان بایدم مهربون باشن .
از ماشین پیاده شد و ترجیح داد تا وقتی حرکت می کنن از هوای آزاد استفاده کنه ، به گفته ی سوبین قرار بود برن به ویلای یکی از دوستاشون ، خارج از شهر ، و با ماشین تا اونجا خیلی راه بود ، بخاطر همین داشتن صبح زود حرکت می کردن .
' سردت میشه برو تو ماشین ' سوبین صندوق عقب ماشین رو بست و به کای نگاه کرد ، اواسط نوامبر بود و حقم داشت اینو بگه اما کای با یه لباس آستین کوتاه و سوییشرت دیگه سردش نمی شد .
' هوا خوبه ، نگران من نباش ، شلوار خودت رو ببین چه نازکه ' توی این چند روز رابطشون بهتر شده بود ، یجورایی به کل اون بوسه رو فراموش کرده بودن ، اما اینجا یه چیزی مشکل داشت ، قلب کای که بعضی وقتا با دیدن سوبین بیش از حد می تپید .
سوبین لبخندی از لجبازی کای زد و کنارش به ماشین تکیه داد . ' یونجون هیونگ کجاست ؟'
' رفته نِکو رو بده به یکی از دوست هاش '
' نمی دونستم اسم گربش نِکوعه '
سوبین چشم هاش رو بست و سرش رو برد بالا ، سیب گلوش به خوبی خود نمایی می کرد و مژه های پر پشتش که بخاطر نور خورشید برق می زدن و خواستنی تر نشونش می دادن . کاش می تونست آروم گردنش رو ببوسه و لب هاش که به سرخی سیب بودن رو گاز بگیره، آره هیونینگ داشت خیلی ضایع دیدش می زد و تقریبا توی زیباییش غرق شده بود .
بهش نزدیک تر شد ، می خواست بیشتر حسش کنه و بوی تنش رو توی ریه هاش قفل کنه ، لعنتی چش شده بود ؟
با صدای قفل ماشین از سوبین فاصله گرفت و متوجه یونجون شد که داشت میومد سمتشون ، هیونینگ کای فقط امیدوار بود که یونجون چیزی ندیده باشه یا حداقل اگه دیده به روی خودش نیاره .
' تو رانندگی می کنی سوبین ؟ '
سوبین چشم هاش رو باز کرد و قبل از اینکه جواب یونجون رو بده به کای نگاه کوتاهی انداخت .
' اوهوم 'یونجون با حرف سوبین دره سمت شاگرد رو باز کرد و نشست .
توی راه همه چیز آروم بود و هر کسی خودش رو با چیزی مشغول کرده بود . هیونینگ و بومگیو داشتن انیمه نگاه می کردن و یونجون آهنگ گوش می داد .
ESTÁS LEYENDO
I Hate My strawberry smell
Novela Juvenilهمه چیز از یه پروژه ی زمینشناسی شروع شد و با یک افسردگی بعد از سکس (البته فقط توی تصورات خودش ) تموم شد . اما امکان نداشت حتی بعد از پنج سال بومگیو هنوز هم بوی اون فرمون سرد سونبه اش رو یادش باشه ---------- ژانر : امگاورس ، فلاف ، رومنس کاپل : یو...