part fifteen 💢

1.1K 146 474
                                    

ساک وسایلش رو گذاشت توی صندوق عقب و سوار ماشین شد و کنار بومگیو نشست ، درسته آدم خونگرمی بود اما داشت جایی می رفت که نصف آدم هاش رو نمی‌شناخت و این حس خوبی بهش نمی داد .

'آخه چرا اینقد یهویی ؟ اصن من هیچ کسو نمیشناسم نباید بیام '

بومگیو نگاهش رو از گوشی گرفت و به هیونینگ کای که توی چهرش نگرانی موج می زد داد ' اینقد غر نزن ، باهاشون آشنا میشی دیگه '

کای سرش رو به صندلی تکیه داد و سعی کرد خودش رو آروم کنه و به این فکر کنه که اونا هم مثل سوبین و یونجون مهربونن ، بالاخره دوستای همونان بایدم مهربون باشن .

از ماشین پیاده شد و ترجیح داد تا وقتی حرکت می کنن از هوای آزاد استفاده کنه ، به گفته ی سوبین قرار بود برن به ویلای یکی از دوستاشون ، خارج از شهر ، و با ماشین تا اونجا خیلی راه بود ، بخاطر همین داشتن صبح زود حرکت می کردن .

' سردت میشه برو تو ماشین ' سوبین صندوق عقب ماشین رو بست و به کای نگاه کرد ، اواسط نوامبر بود و حقم داشت اینو بگه اما کای با یه لباس آستین کوتاه و سوییشرت دیگه سردش نمی شد .

' هوا خوبه ، نگران من نباش ، شلوار خودت رو ببین چه نازکه ' توی این چند روز رابطشون بهتر شده بود ، یجورایی به کل اون بوسه رو فراموش کرده بودن ، اما اینجا یه چیزی مشکل داشت ، قلب کای که بعضی وقتا با دیدن سوبین بیش از حد می تپید .

سوبین لبخندی از لجبازی کای زد و کنارش به ماشین تکیه داد . ' یونجون هیونگ کجاست ؟'

' رفته نِکو رو بده به یکی از دوست هاش '

' نمی دونستم اسم گربش نِکوعه '

سوبین چشم هاش رو بست و سرش رو برد بالا ، سیب گلوش به خوبی خود نمایی می کرد و مژه های پر پشتش که بخاطر نور خورشید برق می زدن و خواستنی تر نشونش می دادن . کاش می تونست آروم گردنش رو ببوسه و لب هاش که به سرخی سیب بودن رو گاز بگیره، آره هیونینگ داشت خیلی ضایع دیدش می زد و تقریبا توی زیباییش غرق شده بود .

بهش نزدیک تر شد ، می خواست بیشتر حسش کنه و بوی تنش رو توی ریه هاش قفل کنه ، لعنتی چش شده بود ؟

با صدای قفل ماشین از سوبین فاصله گرفت و متوجه یونجون شد که داشت میومد سمتشون ، هیونینگ کای فقط امیدوار بود که یونجون چیزی ندیده باشه یا حداقل اگه دیده به روی خودش نیاره .

' تو رانندگی می کنی سوبین ؟ '

سوبین چشم هاش رو باز کرد و قبل از اینکه جواب یونجون رو بده به کای نگاه کوتاهی انداخت .
' اوهوم '

یونجون با حرف سوبین دره سمت شاگرد  رو باز کرد و نشست .

توی راه همه چیز آروم بود و هر کسی خودش رو با چیزی مشغول کرده بود . هیونینگ و بومگیو داشتن انیمه نگاه می کردن و یونجون آهنگ گوش می داد .

I Hate My strawberry smell Donde viven las historias. Descúbrelo ahora