part sixteen 🐾

960 142 252
                                    

' کجا داری میری مگه ' بومگیو به هیونینگ کای که داشت موهاش رو درست می کرد نگاه کرد .

' گفتم که با سوبین هیونگ میرم بیرون '

بومگیو سرش رو انداخت پایین و چهره ی مظلومی به خودش گرفت ، رابطش هنوز با یونجون اوکی نشده بود و اگه کای می رفت مجبور بود باهاش تنها باشه ، البته یونجون همش توی اتاقه و داره کار می کنه .

' قیافتو اینجوری نکن زود میام '

بومگیو سرشو تکون داد و زبونش رو روی لبش که هنوز زخم بود کشید ، گردنشم هنوز کبود و زخم بود ، با اینکه چیز زیادی از مستیش یادش نمیومد اما هرچی که بود باعث شده بود یونجون با کمال میل بخواد به قتل برسونتش ، و مشکل اینجا بود که هیچکس چیزی بهش نمی گفت تا بفهمه مشکل یونجون چی بوده و چرا حتی یک کلمه هم باهاش حرف نمی زنه ، با اینکه قبلا هم اینجوری بود ولی الان بیشتر شده .

' من دیگه میرم مواظب خودت باش' از اتاق رفت بیرون و بومگیو رو تنها گذاشت ، قطعا اگه می تونست نمی رفت و پیشش می موند ولی امروز همه چیز بین خودش و سوبین مشخص می شد .

در خونه رو پشت سرش بست و وقتی ماشین سوبین رو جلوش دید رفت و سوارش شد 'سلام ' کمربند ایمنیش رو بست و سعی کرد استرسش رو کنترل کنه .

' خوشگل شدی ' با حرف سوبین لبخند احمقانه ای اومد روی لب هاش اما به سختی جمش کرد و ممنون خیلی آرومی گفت .

دنده رو به آرومی جا زد و حرکت کرد ، وضعیت خودش هم بهتر و از کای نبود ! اصلا قرار نبود اینقدر زود بهش اعتراف کنه و حتی اینقدر زود ازش بخواد که باهاش بیاد بیرون ، اما تنها چیزی که می دونست این بود که وقتی اون شب کنارش خوابید دلش می خواست تا آخر عمرش کای رو کنار خودش داشته باشه .

' کجا می خوایم بریم ؟ '

سوبین آرنج دست چپش رو کنار شیشه گذاشت و سرش رو به دستش تکیه داد ' هرجا که تو بخوای '

کای وقتی فهمید که خودش می تونه انتخاب کنه با ذوق گفت ' می تونیم بریم شهر بازی سر پوشیده ' اما بعدش یادش اومد که ممکنه سوبین باهاش اوکی نباشه ' البته اگه بخوای ...'

سوبین لبخند کیوتی زد و کوتاه به کای نگاه کرد
' ایده ی خوبیه ، بعدشم می تونیم بریم رستوران '

لبخند دندون نمایی زد و به روبروش نگاه کرد ، حتی ضربان تند قلبش هم هیجانش رو نمی تونست توصیف کنه .

از ماشین پیاده شدن و کای بعد از صاف کردن لباسش کنار سوبین وایساد ، باید آروم می بود و زیاد خودشو ذوق زده نشون نمی داد .

نگاه هول هولکی به کای انداخت و درحالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه تا نلرزه گفت ' می تونم دستت رو بگیرم ؟ '

کای یکم زمان نیاز داشت تا اول از شدت کیوت بودن سوبین غش نکنه و بعد تصمیم بگیره چی بگه .

I Hate My strawberry smell Where stories live. Discover now