چشم هاش رو باز کرد و با اولین چیزی که روبرو شد موهای ی مشکی بومگیو بود ، یکم که گذشت متوجه شد که بومگیو کامل توی بغلشه و سرش رو گذاشته روی سینه ی یونجون .
دست هاش رو روی کمر بومگیو بالا و پایین کرد و باعث شد اون تدی بر سرش رو بماله به تیشرت یونجون ، لبخند کوچیکی زد و موهای ابریشمیش رو بوسید.
می خواست از روی تخت بلند شه و یه چیزی برای خوردن حاضر کنه اما نگران بود که باعث شه بومگیو از خواب بپره !
آروم از بومگیو فاصله گرفت و وقتی بلند شد پتو رو کامل روش کشید .
دیشب ، صلح آمیز زنگ زد به سوبین و وقتی همه چیز رو به سوبین گفت ، اونم قبول کرد که تا وقتی بچه بدنیا میاد کار های شرکتِ یونجون رو انجام بده و خودش هم شبا بیدار بمونه و بقیه ی کار ها رو بکنه . اینجوری می تونست پیش بومگیو باشه و ازش مراقبت کنه .
وقتی که شیر رو توی شیر جوش ریخته بود و منتظر بود تا گرم بشه ، به این فکر افتاد که بچه داشتن چقدر می تونه کیوت باشه ، یه دختر یا پسر بچه ی کیوت که باهاش بازی کنی و توی بغلت بخوابه ، و بتونی باهاش بری پارک و بازی کردنش رو تماشا کنی .
یونجون که درحال فکر کردن بود با سر رفتن شیر ها از خیال پردازی اومد بیرون .
بعد از حاضر کردن صبحونه رفت توی اتاق تا بومگیو رو بیدار کنه و وقتی در رو باز کرد متوجه شد که روی تخت نشسته و یه عروسک توی بغلشه .
' صبح بخیر '
یونجون به دیوار تکیه داد و گفت ' اون عروسک همونی نیست که برات برنده شدم ؟ '
بومگیو سرش رو بالا و پایین کرد و جواب داد ' عجیبه دیشب بدون اینکه بغلش کنم خوابم برد ....'
' آه راستی اصلا برنده نشدم ...'
' پس چجوری گرفتیش ؟'بومگیو با تعجب نگاهش کرد و منتظر جوابش موند .
' خب خریدمش ، اون مرده ای که ... هوف می خواست شوگر ددیت بشه رفت رو مخم و نتونستم تمرکز کنم '
دست به سینه به دیوار کنار در تکیه داد و جوری حرصی بود که اگه بومگیو اونجا نبود چند تا فوحش آب دار نسیب اون بدبخت می کرد .
بومگیو با لب های خط شده چونش رو گذاشت روی عروسک ' یادمه اون شب که با تهیون رفتی تو اون اتاقکه وقتی برگشتین جفتتون خیلی عصبانی بودین ، چرا اینقد باهم مشکل داشتین ؟ اصن تهیون الان کجاست ؟ '
یه تلنگر بهش فقط باعث می شد برگرده به گذشته باز اون عذاب وجدان لعنتی بیاد سراغش ، کاش فقط می فهمید تهیون مثل یونجون نابود نشده باشه ...
[فعلعش بعک ...]
توپ بسکتبال رو محکم به زمین می زد و بعد از برخوردش به دیوار اون رو می گرفت و باز این کار رو ادامه می داد .
STAI LEGGENDO
I Hate My strawberry smell
Teen Fictionهمه چیز از یه پروژه ی زمینشناسی شروع شد و با یک افسردگی بعد از سکس (البته فقط توی تصورات خودش ) تموم شد . اما امکان نداشت حتی بعد از پنج سال بومگیو هنوز هم بوی اون فرمون سرد سونبه اش رو یادش باشه ---------- ژانر : امگاورس ، فلاف ، رومنس کاپل : یو...