part seventeen🍓

969 137 314
                                    

هیونینگ کای وقتی اومده بود خونه همه چیزو برای بومگیو تعریف کرد ، اما خب با این حال بومگیو دو روز تمام باهاش حرف نزد که البته حقش بود !

آروم در کمد رو باز کرد و با خوردن نور تو چشم هاش سعی کرد بهش عادت کنه ، و رو به یونجون که روی تخت دراز کشیده بود و داشت کار می کرد گفت
' هیونگ من می خوام امروز برم بیرون '

یونجون بدون اینکه سرش رو از لپ تاپش بیاره بیرون گفت ' هرجا می خوای بری بگو ببرمت '

بومگیو کمی مکث کرد و بدون هیچ تردیدی جواب داد
' می خوام با یکی از دوستام برم ... '

یونجون ابرو هاش رو بالا انداخت ' با تهیون ؟ '

بومگیو به یونجون گفته بود که تهیون برای همیشه از سئول رفته ، یعنی در حدی بهش بی اهمیت شده بود که حرف هایی که می زد رو هم یادش نمی موند؟

' نه ... با ، هیونجین '

یونجون بالاخره نگاهش رو از لپ تاپش گرفت و به بومگیو داد ، شاید داره یه هیونجین دیگه رو میگه .

'همون هیونجینی که منم میشناسمش ؟ '

بومگیو سرش رو تکون داد و یونجون پوزخند صدا داری زد ، می خواست بهش بگه اجازه نداره بره ولی مگه چیکارش بود ؟ 'هرجور راحتی ' و باز با عصبانیت به لپ تاپش نگاه کرد .

اینجور نبود که تازگیا دوباره با هیونجین اوکی شده باشه ، بومگیو از همون چند ماه اولی که برگشته بود سئول با هیونجین ارتباط برقرار کرده بود و حالا بعد از چند ماه که پیش یونجون بود می خواست ببینتش ، فکر نمی کرد اونقدر مهم باشه که به کسی بگه .

بومگیو دقیقا روبروش داشت حاضر می شد و جوری موهاش رو درست می کرد انگار که داره  میره  دوس پسرش رو ببینه ... اصن چرا داشت حسودی می کرد ؟

نگاه عصبانیش رو که داشت کمر بومگیو رو سوراخ می کرد به لپ تاپش داد و موهاش رو که اومده بودن تو صورتش  داد عقب .

چرا باید برای  دیدن هیونجین  یه سوئیشرت مشکی و یه تیشرت هم رنگش و یه شلوار که زاپ دار نبود بلکه کاملا پاره بود می پوشید ؟ 

' هیونگ ،من دیگه میرم ' چرخید سمت یونجون و تنها اتفاقی که افتاد بیشتر عصبی شدن یونجون بود ! اون لبای براقش برای چی بود ؟ لعنتی حتی پشت پلک هاش سایه داشت !

می دوست اگه چیزی بگه بومگیو از لحنش می فهمه که عصبیه پس ترجیح داد حرفی نزنه .

وقتی دید یونجون چیزی نمیگه اخم ریزی کرد و از اتاق رفت بیرون . روزی که بتونه یونجون رو درک کنه و کار هایی که می کنه رو بفهمه قطعا اون روز روزه عیدشه .

'داره میری بیرون ؟ '

به کای که روی مبل نشسته بود و نگاه کرد و سرش رو تکون داد .
' پس منم میرم پیش سوبین '

I Hate My strawberry smell Donde viven las historias. Descúbrelo ahora