part eighteen 🍣

1.1K 167 158
                                    

با دیدن فرد روبروش اولش نشناختش ، اما فهمید اون مرد مو مشکی با کت چرم همون بابای بچه ی توی شکمشه . ' صبحت بخیر چاگیا ' یه لحظه ، موهاشو رنگ و کوتاه کرده بود ؟

در برابر تیپ اون بومگیو شبیه یه بی خانمان می موند .
' عام ، می خوای حاضر شی بریم بیرون ؟ ' با یه لبخند به چهره ی گیج بومگیو نگاه کرد ، لعنتی با اون موهای سیخ شده و لباس کجش خیلی کیوت شده بود .

بومگیو بعد از حرف یونجون تازه تمام اتفاقات دیشب یادش اومد و فهمید که ، شت امروز اولین روزه توی رابطه بودنشونه و اون بیرون رفتنم دیته !

با استرس درو توی صورت یونجون بست و بلند داد زد
' شاید یک ساعت یا فوقش دو ساعت معطل شی اما آره میرم حاضر شم ' امیدوار بود یونجون صداشو بشنوه .

بعد از برداشتن حوله ، خودشو پرت کرد توی حموم ،  وقتی از حموم اومد بالافاصله موهاشو خشک کرد و سعی کرد بهشون حجم بده .

، یه پیرهن سفید پوشید و روش رو با پلیور کرمی پوشوند و حس می کرد یه شلوار شیری رنگ به استایلش میاد . هوای بیرون خیلی سرد بود پس کاپشن سفیدش رو اورد بیرون تا بعد از میکاپش بپوشتش .

کمی سایه ی هلویی رنگ پشت پلک هاش زد و گونه هاش رو سرخ کرد ، برق لبش رو که طعم توت فرنگی می داد روی لب هاش کشید و عینک گردش رو روی چشم هاش گزاشت  .

نگاه سرسری به خودش از توی آیینه انداخت و بعد از پوشیدن کاپشنش و برداشتن گوشیش رفت سمت در .

حاضر شدنش یک ساعت طول کشیده بود ، آه مطمئنا یونجون اون بیرون حوصلش سر رفته بود .

نفس عمیقی کشید و درو باز کرد ، ماشین یونجون ربرو بود و مطمئن بود خودشم توشه ‌.

بعد از دیدن بومگیو از ماشین پیاده شد و قبل از اینکه به ماشین برسه درو برای تدی برش باز کرد ، اونقدر خوشگل شده بود که یونجون کاملا محوش بود .

بومگیو با دیدن کار یونجون لبخند محوی زد ، چویی یونجون قطعا بیش از حد جنتلمن و با شخصیت بود .

' ممنون ' توی ماشین نشست ، نباید ازش خجالت می کشید اما اصلا نمی تونست بهش نگاه کنه .

یونجون بعد از بستن در بومگیو پشت فرمون نشست و درحالی که سعی می کرد زیبایی بومگیو حواسشو پرت نکنه ماشین رو روشن ' خب بریم صبحونه بخوریم ؟ '

بومگیو اون لحظه اصلا گشنه نبود ، فقط مطمئن بود شکمش داره یه سری پروانه تولید می کنه و همونا میلشو گرفته بودن .

'نمی خوای جوابمو بدی تدی بر ؟ '

خیلی استرس داشت ، فقط امیدوار بود این رفتارش یونجون رو اذیت نکنه یا فک نکنه که پشیمون شده .

قبل از اینکه چیزی بگه ، یونجون ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و تنها چیزی که بومگیو ازش مطمئن بود این بود که اونجا هیچ کافی شاپی نیست که بخوان برن .

I Hate My strawberry smell Where stories live. Discover now